
به یاد
مادربزرگ
قصهگو
مرجان کشاورز
مادربزرگ نشسته بود و قصه میگفت. باران شمالی
یک نفس میبارید. ناودان، سرود زیبای روییدن و سبزشدن
را سر داده بود.
دست مادربزرگ نرم بود؛ مثل پنبه، و چه احساس
زیبایی داشتم لحظهای که دستهایش را بر موهایم میکشید
و قصه میگفت...
چند روز پیش نامهای به دستم رسید. نامهای از
یک دوست. نامهای که از راه نرسیده، مرا به سفری
[[page 14]]
انتهای پیام /*