مجله کودک 23 صفحه 23

کد : 108057 | تاریخ : 09/12/1380

که عکسش را می­بینید! ● شاید کسی رویش نشده باشد که بپرسد برای چه رسم شده که عید غدیر به دیدن خانوادّ سادات می­روند. شما این مسأله را برایمان توضیح می­دهید؟ ● مردم در زمان ائمه در اعیاد به دیدار ایشان می­رفتند؛ ولی ازآن به بعد در هر عید غدیر مردم به یاد تنهایی حضرت علی (ع) (که در یک دوره از زندگیشان توسط حکومت خانه­نشین شده بودند) به دیدار خانوادۀ سادات می­روند. ● تا جایی که ما دیده­ایم، در این دیدارها خانوادۀ سادات به مردم عیدی می­دهند. عیدی شما برای خواننده­های «دوست» چیست؟ ● (با خنده جواب می­دهند) یک دویست تومانی چاپ کنید. هر کس این دویست تومانی را از مجلة شما جدا کند و برای من بیاورد به او یک صد تومانی عیدی می­دهم! از دوران کودکیتان برایمان بگویید. ● بچگی­ام را دارم به صورت کتاب داستان منتشر می­کنم و اسمش را گذاشتم «خودم بلند شدم». کودکی من پربود از «تنهایی»و «مادر» و «نوشتن». همین سه عامل باعث شده خدا را زودتر پیدا کنم! ● فقط مادر؟ ● بله،وقتی که کوچک بودم پدر و مادر از هم جدا شدند و من«بچۀ طلاق» هستم. ● بعضی از خواننده­های «دوست» ممکن است مثل شما بچه طلاق باشند؛ دوست دارید به آنها چه بگویید؟ ● بچه­های طلاق فرصت خوبی دارند که خودشان برای زندگیشان تصمیم بگیرند. اگر این تصمیم، «مستقل شدن» و «زندگی سالم» باشد، حتماً از بچه­های دیگر موفقترند، ولی اگر غیر از این باشد، از بقیه بدبخت­تر خواهند شد. ● می­گویند آدمها مثل یک کتاب هستند. اگر همه مثل شما بخواهند این کتاب را بنویسند، چه اتفاقی می­افتد؟ § دو اتفاق ممکن است بیفتد. یا مردم با خواندن کتابها می­بینند چه دنیای خوبی بوده و خبر نداشته­اند و یا چه دنیای بدی بوده و آنها نمی­دانسته­اند! و من چون همیشه به زندگی امیدوار بوده­ام، فکر می­کنم حالت اول اتفاق می­افتد. هرچند زندگی­ام خیلی تلخ بوده. ● بگذریم...در دوران تحصیل وضع درسی­تان چطور بود؟ § در دبستان درس ریاضی را خیلی دوست داشتم. در دوران راهنمایی یک بار معلم ریاضی­ام یک مسأله داد برای حل کردن. من آن مسأله را از راهی طولانی­تر، ولی درست حل کردم. آن معلم نه تنها مرا تشویق نکرد، بلکه به من توهین کرد؛ آن هم خیلی بد و یک کشیده هم زد توی گوشم و همین باعث شد که نمره­ام از 19 برسد به 12و رشتۀ ادبیات را انتخاب کنم. ● ممکن بود اگر آن کشیده را نمی­خوردید، دیگر نویسنده نشوید؟! § آن کشیده باعث شد نویسندۀ بهتری شوم. وقتی آن کشیده را خوردم خیلی حرفها در دلم جمع شد که همان حرفها را امروز در داستانهایم می­نویسم. ● چند تا دوست دارید؟ § دوستان مدرسه­ام را الان ندارم. از دورۀ دانشگاه دو دوست برایم مانده و از دوران نوجونی یک دوست. در کنارش آشناهای زیادی دارم. ● فرق آشنا با دوست چیست؟ § آشنا از کنار قلب آدم عبور می­کند، ولی دوست واردش می­شود. ● فرق دوست معمولی با دوست صمیمی چیست؟ § دوست معمولی وارد قلب می­شود، ولی دوست صمیمی ساکن آن می­شود. ● نظرتان راجع به مجلۀ «دوست»چیست؟ § «دوست» را دوست دارم. ● حرف آخرتان؟ § سن و سال مخاطبان«دوست»را خیلی دوست دارم.

[[page 23]]

انتهای پیام /*