
که به نظر خودش خیلی دوستداشتنی بود، از پسرک تشکر
کرد. او وقتی داشت راه میافتاد، گفت: «در عوض قول
میدهم اگر از سایهام خوب مراقبت کنی، وقتی برگشتم
یکی از وِردهای جادوگری را به تو یاد بدهم.» و بعد سایهاش
را محکم به سایۀ پسرک بست و سوار بر جارویش شد و
رفت.
حالا پسرک دو سایه داشت. یکی سایۀ خودش، دیگری
سایۀ پردردسر جادو گر. سایۀ جادوگر مرتب برای پسرک
دردسر ایجاد میکرد.آن سایه بدترین سایهای بود که
پسرک تا آن زمان دیده بود.
سایهها معمولاً رفتار آدمها را تقلید میکنند، ولی مثل
اینکه سایۀ جادوگرها غیر از این عمل میکنند.
با ما همراه باشید تا ببینیم سایۀ جادوگر چه
دردسرهایی برای پسرک ایجاد میکند.
[[page 25]]
انتهای پیام /*