
حتما تا به حال به سفر رفتهای ومیدانی که در سفر،
دلآدم برایخانهاش تنگ میشود.این جوروقتها قدرخانه را
بیشتر میدانیم.دلمان میخواهد زودتر بوی آشنای خانه را
بشنویم،زیر سقف بلند آن مشق بنویسیم و روی فرش پر از
گل و سبزهاش غلت بزنیم و بازی کنیم. حتی دلمان برای
صداهای خانه تنگ میشود؛ صداهایی مثل صدای
نفسهای بخاری،جوشیدن دیگ در آشپزخانه و صدای
چکچک شیر آب که باید بلند شد و آن را بست.
وقتی از سفر به خانه برمیگردیم،تاریکی پر رمز و راز
کمدهای خانه ما را یاد بازی قایمباشک میاندازد و راهروها
صدایمان میزنند تا گرگم به هوا بازی کنیم.بزرگترها که از
سفر خسته شدهاند،نفس راحتی میکشند و میگویند:
«هیچ جای دنیا مقل خانه آدم نمیشود.»
شاید دلیل این همه خوبیهای خانه،آرامش و امنیت آن
باشد؛چون نه فقط سقف و دیوارهای خانه،ما را از سرمای
زمستان و گرمای تابستان حفظ میکنند،بلکه مهربانی پدر
و مادر و خندههای شیرین خواهرو برادر هم به زندگی ما
صدایآشنای
خانه
گرما و صفای دیگری میبخشند.
راستی میتوانی فکرش را کنی که تنها و به دور از افراد
خانواده،حتی درجایی که وسایل راحت و خوراکیهای خوشمزه
داشته باشد،زندگی کنی؟آنها چطور؟آیا میتوانند دور از تو
راحت و خوشحال زندگی کنند؟
خانواده اولین جمعی است که آدمها در آن چیزهای
فراوانی یاد میگیرند.وقتی آدم تنهاست،مجبور است
مشکلاتش را به تنهایی حل کند،اما وقتی در جمع خانواده
است،میداند که افراد خانوادهاش او را در سختیها تنها
نمیگذارند.وقتی آدم تنهاست،دلش میخواهد با کسی حرف
بزند.درست است که دوستان آدم،بهترین کسانی هستند
که میشود با آنها حرف زد؛اما شاید بعضی از این حرفها را
نشود برای نزدیکترین دوستان هم گفت.این جور وقتها
خانواده بهترین دوست آدم است.خدا کند که هیچ خنهای
از صدای آشنا خانواده خالی نماند.
سر دبیر
[[page 4]]
انتهای پیام /*