مجله کودک 24 صفحه 5

کد : 108075 | تاریخ : 16/12/1380

مثل همیشه یکی بود و یکی نبود. زیر گنبد کبود، دهی بودکه ارباب زورگویی داشت. در این ده مرد جوانی هم زندگی می­کرد که خنده از لبش دور نمی­شد و آن قدر خوش وخرم بود که مردم ده فکر می­کردند چون عقلش کم است، این­قدر خوش و خرم است. به همین دلیل کسی با او دوست نمی­شد و او تنها با چوپان ده دوست بود و گاهی همراه او به صحرا می­رفت. ارباب ده هر سال 9 گوسفند لاغر به چوپان می­داد و آخر سال هر نُه گوسفند را که چاق و چله شده بودند، پس می­گرفت و مزد کمی به چوپان می­داد. هشت­تا باشه خه! سوسن طاقدیس

[[page 5]]

انتهای پیام /*