مجله کودک 26 صفحه 14

کد : 108120 | تاریخ : 01/01/1381

داستان­های یک قل، دو قل قسمت نوزدهم دو قلو قرمزی نویسنده:طاهره ایبد مامانی یک لباس خوشگل که کلاه داشت، تنِ من کرد و یکی دیگر هم مثلِ مثلِ همان،کرد تنِ محمد حسین. من به محمد حسین گفتم: «آخ جون، می­خواهیم بریم دَدَر.» محمد حسین گفت: «از کجا می­دونی؟ مامانی که نگفت.» ولی ما هیچ جا نرفتیم. مامانی ما را نشاند کف اتاق. کف اتاق سفره پهن کرده بود و چند تا ظرف گذاشته بود روی آن.گل هم بود، سبزی هم بود.توی ظرفها یک چیزهایی بود. یکی از ظرفها که از همه آنها بزرگتر بود، مثل شیشه شیر من و محمد حسین تویش معلوم بود.توی آن دو تا چیز بود. شاید اسباب بازی بودند؛ ولی آنها هی تکان می­خورند و هی این طرف و آن طرف می­رفتند. دوتایی شان هم قرمز بودند و مثل من و محمدحسین شکلِ شکلِ هم بودند، فکر کنم دو قلو بودند. آن قدر خوشگل راه می­رفتند. پا نداشتند، مثل من و محمدحسین سینه­خیز می­رفتند، نه، مثل آن موقعی که توی شکم مامانی بودیم، وول می­خوردند. من چهار دست وپا رفتم جلو تا با آنها بازی کنم. توی آن ظرف آب بود وآن دوقلوهای بیچاره را انداخته بودند توی آب. حتماً مثل وقتی که مامانی ما را می­برد حمام و سرمان را می­گرفت زیر آب،آنها داشتند خفه می­شدند. این محمدحسین هم اصلاً حواسش به این چیزها نبود،آمده بود وسط سفره و انگشتهایش را می­کرد توی یکی از ظرفها و یک چیزهایی به دستش می­چسبید،آن وقت آنها را می­خورد. به صورت و لباسش هم مالیده بود. به محمد حسین گفتم: «محمد حسین این دو قلوها رو نگاه کن.» محمد حسین یک نگاهی به من کرد و بعد دوباره دستش را کرد توی ظرف.گفتم: «تو خیلی شکمویی!» محمد حسین گفت: «خیلی خوبه،به تو نمی­دهم.»

[[page 14]]

انتهای پیام /*