مجله کودک 27 صفحه 52

کد : 108226 | تاریخ : 02/01/1381

گنج دربخاری دیواری افسانه­ای از افغانستان مترجم:محبوبه غریب­نواز در روزگار قدیم کشاورز فقیری بود که سخت تلاش می­کرد تا بتواند زندگی راحتی داشته باشد و پولی پس­انداز کند، اما با وجود سعی و تلاش و صرفه­جویی در زندگی نمی­توانست پس­اندازی داشته باشد. او بعد از عمری کار و تلاش، هیچ پول و پس­اندازی نداشت. درست مانند روزی که به دنیا آمده بود! یک روز صبح با خودش فکر کرد که احتمالا ًتنها راهی که بتواند از طریق آن در این دنیای سخت و بی­رحم همه­چیز به دست آورد و به راحتی زندگی کند، این است که خیلی ساده و راحت گنج پیدا کند.در غیر این صورت هرگزنخواهد توانست پولی پس­انداز کند. اوآرزو کرد که ای کاش یک روز صبح که از خواب بیدار می­شود، بخاری دیواری خانه­اش پر از سکه­های طلا باشد.به نظر او این گنج می­بایست حتماً در بخاری دیواری خانه­اش پیدا می­شد و شک نداشت که روزی این اتفاق می­افتد و او به آرزویش می­رسد. او هر روز در هنگام رفتن به مزرعه، به این آرزویش فکر می­کرد تا این که روزی برایش اتفاقی افتاد. در حالی که مشغول کار کردن روی زمین بود، لباسش به چند بوتۀ تمشک گیر کرد و پاره شد. برای این که دیگر چنین اتفاقی نیفتد، تصمیم گرفت که بوته­ها را از ریشه بکند. بنابراین شروع به کندن زمین کرد که ناگهان بیلش به جسم سفت و سختی خورد و وقتی به دقت نگاه کرد،

[[page 52]]

انتهای پیام /*