مجله کودک 28 صفحه 24

کد : 108266 | تاریخ : 22/01/1381

قصۀ دوست یکی بود، یکی نبود. در روزگاران قدیم پیرزنی بود که روزی تصمیم گرفت کیک سیب درست کند. همه چیز در خانه داشت بجز سیب. در باغ خانه­اش درختی پر از آلوهای گرد و قرمز و خوشمزه داشت، اما درخت سیب نه! می­شود خامه را از شیر و کشمش را از انگور درست کرد، اما نمی­توان کیک سیب را با آلو درست کرد. هرچه بیشتر دربارۀ کیک فکر می­کرد، بیشتر دلش کیک می­خواست. بالاخره بهترین لباسش را پوشید و آماده شد تا برود و یک سبد سیب تهیه کند. قبل از اینکه خانه را ترک کند، سبدش را پر از آلود کرد و روی آن را با پارچۀ سفیدی پوشاند، سبد را روی دستش انداخت و با خودش گفت: «ممکن است کسانی باشند که سیب داشته باشند و آلو بخواهند.» هنوز خیلی از خانه دور نشده بود که با مزرعه­ای پر از مرغ و خروس و اردک رسید. آنجا از سر و صدای حیوانات، خیلی شلوغ بود. زن جوانی را دید که در حال دانه دادن به آنها بود. زن جوان با دیدن پیرزن سرش را مؤدبانه به نشانۀ سلام تکان داد و پیرزن هم جوابش را داد و خیلی زود چنان با یکدیگر گرم صحبت و گفتگو شدند که گویی سالهاست یکدیگر را می­شناسند. زن جوان از مرغ و جوجه­هایش برای پیرزن تعریف کرد و پیرزن نیز از کیک سیب و سبد آلویش داستانی از انگلستان کیک سیب بدون سیب مترجم: محبوبه غریب­نواز گفت و این که امیدوار است به زودی یک سبد تهیه کند. زن جوان وقتی قصۀ پیرزن را شنید به او گفت: «همسرم خیلی مربای آلو دوست دارد. اگر شما به جای آلوهایتان یک کیف پر از پَر از ما قبول کنید، من و همسرم خیلی خوشحال می­شویم. این تنها چیزی است که ما می­توانیم به شما بدهیم.» پیرزن گفت: «یک نفر امیدوار بهتر از دو نفر ناامید است و سبد آلویش را درون پیش­بند زن جوان خالی کرد و کیف پَرها را درون سبدش گذاشت و با خوشحالی به راهش ادامه داد. با خودش گفت: «اگر من به اندازۀ زمانی که از خانه راه افتادم به کیک سیب نزدیک نشدم، دست کم دورتر هم نشده­ام! چرا که این پرَها سبکتر است و حمل آن از یک سبد آلو خیلی راحت­تر است.» رفت و رفت تا به باغ زیبایی از گل­های رنگارنگ و خوشبو رسید. بنفشه، رز، یاس و سوسن. هرگز در عمرش باغی به این زیبایی ندیده بود. جلو در باغ در حال تحسین و تماشای این باغ زیبا ایستاده بود که ناگهان صدای دعوا و جر و بحث زن و مردی به گوشش رسید. زن می­گفت :«پنبه­ای». مرد می­گفت: «کاهی!». آنها مشغول داد و فریاد بودند و تا زمانی که پیرزن به آنها نزدیک نشده بود، متوجه حضور او نشدند زن با دیدن او گفت: «حالا کسی هست که این مسأله را حل کند.» رو به پیرزن کرد و گفت: «مادر عزیز، لطفا جواب مرا بدهید. اگر شما بخواهید بالشی برای صندلی راحتی پدربزرگتان درست کنید، آن را با پنبه پر نمی­کنید؟». پیرزن گفت: «نه!». مرد فریاد زد: «من هم همین را می­گویم، اما او گوش نمی­دهد. کاه، مناسب این کار است. پیر زن گفت :«بالش را با کاه هم درست نمی­کنند.» آن وقت کیف پَر را از درون سبدش بیرون آورد و به آنها داد و گفت: «برای پدر بزرگ یک بالش پر از پَر خیلی راحت­تر و نرم­تر و است و برای من؛ یک سبد سیب،

[[page 24]]

انتهای پیام /*