مجله کودک 28 صفحه 25

کد : 108267 | تاریخ : 22/01/1381

یا یک دسته گل از یک پر از پَر بهتر است.» آنها سیب نداشتند، اما از این که پیرزن دسته گلی از گلهای زیبای باغ آنها را قبول می­کند، خیلی خوشحال شدند. زیباترین و بهترین دسته گلی را که تا آن وقت پیرزن دیده بود، به او تقدیم کردند. پیرزن با آرزوی زندگی خوب و خوش برای آنها خداحافظی کرده و به راهش ادامه داد. در راه به مرد جوانی برخورد کرد که لباسهای گرانقیمتی به تن داشت و معلوم بود که از خانواده­های ثروتمند شهر است. او بسیار مرتب و آراسته بود اما چهره­ای گرفته و غمگین داشت. پیر زن گفت: «چه روز زیبایی و چه جادۀ خوبی» و به نشانۀ احترام سرش را تکان داد. مرد جوان گفت: «زشت یا زیبا، خوب یا ید، برای من هیچ فرقی نمی­کند چرا که قصد داشتم به دیدن نامزدم بروم و طلا فروش فراموش کرده حلقه­ای را که به من قول داده بود برایم بفرستند، حالا من باید دست خالی به دیدار او بروم.» پیرزن جواب داد: «خوب، هدیۀ دیگری برای او ببر.» و با خودش گفت: «من فکر نمی­کنم که دیگر بتوانم سیب برای کیکم پیدا کنم!» بنابراین دسته گل را از سبدش بیرون آورد و به مرد جوان داد و او را خیلی

[[page 25]]

انتهای پیام /*