
توی آن چند دقیقهای که به زنگ تفریح مانده، حوصله
آدم حسابی سرمیرود. یک نگاه به کتاب و دفترت میاندازی
و یک نگاه به ساعتت. انگار عقربهها تتنبلیشان میشود که
تکان بخورند. دلت میخواهد با دست عقربهها را هل بدهی
تا صدای بلند زنگ را که توی راهروها، کلاسها و حیاط میپیچد،
بشنوی؛ بعد صدای دویدن آن همه پا به طرف آبخوری و
دستشویی و بوفه بلند میشود. خوراکیات را برمیداری و تو
هم میدوی توی حیاط؛ یک ربع وقت داری که تفریح کنی...
الهه یک ساندویچ نصفه نان و پنیر دستش است و دارد
با دوستش حرف میزند. الهه زنگهای تفریح را خیلی دوست
دارد. او میگوید: «زنگ تفریحها، ما همه
جور بازی میکنیم. گانیه، گرگم به هوا،
وسطی. بعضی وقتها خانم معلم هم
میآید و با ما بازی میکند.»
مریم کلاس پنجم است و میگوید:
«زنگ تفریحها خیلی کوتاه هستند.
تا ما خوراکیهایمان را بخوریم،
زنگ تفریح را
یک ساعت کنید!
آزاده اکبری خرازی
زنگ تفریح تمام شده و ما اصلاً بازی نکردهایم.
مگر اسم این زنگ، زنگ تفریح نیست؟ پس چرا
نباید مثل زنگهای دیگر، یک ساعت و نیم باشد؟»
مرتضی 10 سالش است. او میگوید: «زنگ تفریح
فقط به درد خوراکی خوردن میخورد؛ چون هیچ
وسیله بازی هم نیست که بشود از آن استفاده کرد.
اگر توپی هم به ما بدهند، آن قدر حیاط شلوغ است
که نمیشود بازی کرد.»
نوید یک بار موقع بازی دستش شکسته است. او تعریف
میکند که وقتی در حیاط میدویده،
محکم به یکی از هم مدرسهای هایش
خورده و با دو دستش به زمین افتاده.
او حالا دیگر ترجیح میدهد که زنگ
تفریحها بازیهای آرامتری کند.
مرتضی از چیزهای دیگری هم
ناراحت است. او میگوید:همیشه
بیشتر زنگ تفریح را باید در صف
بوفه ایستاد. بچهها جرزنی
میکنند و بدون صف، توی سر
و. کله هم میزنند. این طوری
خیلی دیر نوبت به آدم میرسد
و بعضی وقتها هم که اصلاً
نمیرسد.«
لاله میگوید:«گاهی اوقات
مادرم به من خوراکی نمیدهد
و به جای آن کمی پول میدهد
تا از بوفه چیزی بخرم، امّا صف
آن قدر زیاد است که حوصله ام
سر میرود. برای همین بیشتر
دوست دارم از خانه خوراکی
بیاورم.«
علیرضا دو سه بار توی صف
کتک کاری کرده است. او میگوید:
«بچهها همین طوری میآیند
وسط صف و اصلا نوبت را
رعایت نمیکنند. من هم
عصبانی میشوم؛ تا به حال
[[page 10]]
انتهای پیام /*