مجله کودک 32 صفحه 12

کد : 108290 | تاریخ : 19/02/1381

داستان­های­یک­قل،دوقل قسمت بیست وچهارم یک پول زیاد طاهره ایبد هرچی به این مامانی می­گفتیم که یک پولی بده به من و محمدحسین تا برویم قاقالی لی بخریم، همه­اش می­گفت: «نه، هرچی می­خواین بگید، خودم می­خرم.» من و محمدحسین می­خواستیم خودمان، تنهایی برویم و بخریم؛برای همین عصر که بابایی آمد، به بابایی گفتیم: «سلام بابایی، پول بده!» بابایی گفت: «چی بدم؟!» محمدحسین گفت: «یک پولِ زیاد.» بابایی زد زیر خنده و گفت: «اصلاً شما می­دونید پول چیه؟». من گفتم: «آره!یکیش کاغذی یه، یکیش هم کاغذی نیست، از اونا که وقتی بیفتد زمین، صدا می­ده.» مامانی گفت: «بهشون ندی­ها، عادت می­کنن، پولکی می­شن. بلد هم نیستن خرج کنن.» بابایی گفت: «بالاخره باید یاد بگیرن...خب، حالا شما پول چه جوری می­خواهید، بی­صدا یا صدادار؟». محمدحسین گفت: «کاغذی بیشترتره. یک پول کاغذی بده به من، یکی هم به محمد مهدی!» بابایی گفت: «وروجک­ها چه پول هم می­شناسن!» بعد دست کرد توی جیبش و پولهایش را درآورد و یکی

[[page 12]]

انتهای پیام /*