
نیکی،رُستَم را می بیند!
قسمت سوم نوشته و طرح از مانا نیستانی
خدا رو شکر مامان اصلِ قضیه رو فهمید شما هم زیاد صَدَمه ندیدین بابا...ببخشید!...رستم خان...
آره...خوب،کجای ماجرا بودم؟
وای پیففف!
باید سه تا پوشَکَم با هَم بِهِش بست!
...بله،وقتی من برگشتم به ایران،
تهمینه یه پسر به دنیا آورد و اسمش رو
گذاشت«سهراب»...سهراب از همون اوول
با بقیه بچه ها فرق داشت...سه برابریه
نوزاد عادی هیکل داشت و شیر میخورد.
[[page 17]]
انتهای پیام /*