
پدرم دهقان بود؛ البته معنای دهقان درآن «روزها با معنی
امروزیاش تفاوت داشت. دهقان در آن زمان به کسی گفته
میشد که علاوه بر زمیندار بودن، اهل دانش باشد.
با آن که خانوادهام صاحب ثروت و آب و ملک بودهاند،
این همه ثروت در طی سالیان دراز به تهیدستی تبدیل شد
و من روزهای پایانی زندگیام را با تنگدستی و نیاز به سر
بردم.
♦ خوب سهراب، دیگر دوست داری چه چیزی از زندگی
من بدانی؟
انگار زبانم بند آمده است و همه سوالهایم را فراموش
کردهام. هیچ وقت باورم نمیشد یک روز بتوانم با فردوسی
صحبت کنم. وای که اگر پدربزرگ میدانست نوه کوچکش
با فردوسی همصحبت شده، چقدر مرا تحسین میکرد!
تمام حواسم را جمع میکنم و میگویم: آقای فردوسی!
چرا شاهنامه را سرودید؟
♦ بزرگترین حماسه ایرانی به اعتقاد خیلیها شاهنامه
است. داستانهای حماسی، روایات تاریخی و افسانههای مادر
کتابهای قدیمی بسیاری پراکنده بود و قبل از من خیلیها
تلاش کردند این افسانه را جمعآوری کنند و به هر دلیلی
موفق نشده بودند.
من برای جمعآوری این داستانها از کسان زیادی پرس
و جوکردم و با یاری دوستانم کاخی بلند از نظم همان
شعر و سخن ساختم که هیچ گزندی از باد و باران نبیند.
من فکر میکنم با این کارم، زبان فارسی را زنده نگاه
داشتم.
از حکیم ابوالقاسم فردوسی میپرسم: حکیم ابوالقاسم!
چرا بعد از گذشت این همه سال، هنوز شاهنامه کهنه نشده
است؟
♦ هیچ ملتی نمیتوانند بدون گذر از دورانهای سخت
و بلاخیز، به موفقیت و بزرگی دست پیدا کند.
در راه بدست آوردن این موفقیت و بزرگی، قهرمانان و
دلاورهایی پیدا میشوند و مردم برای زندهنگه داشتن خاطرهها
این افراد، شعرها میسرایند.
کار من درست همین بوده است، یعنی من تاریخ یک
ملت را آنچنان بازگو کردم که خود آنها آن تاریخ را سینه به
سینه نقل کنند.
سر و صدای ماشینها زیاد شده و من صدای فردوسی
را بدرستی نمیشنوم. با صدای بلند فریاد میزنم: آقای
فردوسی! آقای فردوسی! انگار صدایم را نمیشنود و جوابم
را نمیدهد. تند وتند سرفه میکند... فکر میکنم به دود
ماشینها عادت ندارد.
جوابم را نمیدهد، با حرکت دستش از من خداحافظی
میکند و تند به بالای پایه مجسمه برمیگردد.
یاد سفرم با پدربزرگ به آرامگاه فردوسی میافتم. آرامگاه
فردوسی در توس بود، نزدیک مشهد؛ درست وسط یک باغ
بزرگ.
دستی به پشتم میخورد، یکی از ماموران شهرداری
است. رو به من میکند و میگوید: پسرجان! با کسی حرف
میزدی؟ بلندشو، وسط چمنها نشین.
بلند میشوم و به مجسمه فردوسی نگاه میکنم آرام از
کنار خیابان میگذرم.
[[page 23]]
انتهای پیام /*