
چی کار کنم؟»
بعد زدم زیر گریه .مامانی گفت: «اِه اِه، نگاه کن، چی
شد؟»
بعد دوید و رفت و یک تکه پارچه و یک ظرف
آب آورد تا فرش را تمیز کند. من این طرف گریه
میکردم و میگفتم: «ماشینم!».محمدحسین
هم آن طرف گریه میکرد و میگفت: «دلم!»
مامانی ماشین مرا انداخت توی دستشویی و گفت:
«تو ساکت باش،میشورمش... باید محمدحسین رو ببرم
دکتر.»
من شانهام را انداختم بالا و گفتم: «من نمیخوام،
من ماشین کثیف و بدبو نمیخوام.»
مامانی رفت و شلوار محمدحسین را آورد و پایش
کرد. محمدحسین بیشترتر داشت گریه میکرد. مامانی
گفت: «تو همین جا باش، دست به چیزی هم نزن تا اینو
ببرم دکتر و بیام.»
من گفتم: «نمیخوام، من هم میخوام بیام.»
مامانی داد زد: «نمیشه، میگم بمون، بمون.»
بعد تندی محمدحسین را بغل کرد و راه افتاد. من
هم میخواستم بروم. پشتِ سرش داد زدم: «پس من هم
خرابکاری میکنم!»
یکدفعه مامانی ایستاد وگفت: «وای به حالت
محمدمهدی اگه خرابکاری کنی!»
محمدحسین بیشترتر جیغ میزد. مامانی تندی
رفت. من اوقاتم تلخ شد. خیلی لجم گرفته بود که مرا
نبرد. دلم میخواست با این مامانی لجبازی کنم.برای
همین رفتم و لواشکم را آوردم، آلوچهام را هم آوردم وتند
تند همۀ همهاش را خوردم؛ به ملافه هم مالیدم. کیسهاش
را هم انداختم کف اتاق.بعد رفتم تلویزیون روشن کردم
و هی زدم این کانال و هی زدم آن کانال. من آگهی دوست
داشتم؛ ولی هیچجا آگهی نداشت. من هم هی با کنترل،
این کانال، آن کانال کردم که یکدفعهای، وقتی که هنوز
[[page 11]]
انتهای پیام /*