
سامره پیچید، تمام شهر یکپارچه شیون و عزا شد. ابوالادیان به سمت خانۀ
امام رفت؛ جعفرکذاب، برادر امام را دید که بر در خانه نشسته و جمعی از
مردم دور او را گرفتهاند؛ وفات برادر را به او تسلیت میگویند و امامتش را
تبریک. جعفر کذاب مردی شرابخوار و بیدین بود. ابوالادیان منتظر شد تا
ببیند آیا جعفر کذاب از او سوالی میکند یا نه. اما او هیچ نپرسید. زمان نماز
خواندن بر پیکر مطهر امام حسن عسکری (ع) فرا رسید. مردم جعفر
را صدا زدند تا بایستد و نماز بخواند.
جعفر ایستاد وآماده نماز شد. ابوالادیان، آنچه را میدید باور
نداشت. هیچ نشانی از آنچه امام فرموده بودند، در جعفر کذاب
نبود. همین که جعفر خواست نماز را آغاز کند،کودکی از میان جمع
بیرون آمد؛ لباس جعفر را کشید و گفت: «ای عمو! صبر کن که برای
نماز خواندن بر پدرم، من از تو سزاوارترم». آن گاه جلو رفت و نماز خواند و
پدر را پهلوی امام علی نقی)ع) به خاک سپرد. سپس رو به ابوالادیان
کرد و گفت: «جواب نامهای را که آوردهای بده».
ابوالادیان، جواب نامه را به او داد و با خود گفت: «این دو نشان
از نشانههایی که امام حسن عسکری(ع) گفته بودند .فقط یک
نشان دیگر باقی مانده است.
مردم از جعفر کذاب پرسیدند: «او که بود؟»
جعفر گفت: «والله من هرگز او را ندیده و نمیشناسم».
در این لحظه جمعیتی از اهل قم آمدند و سوال کردند: »پس
از امام حسن عسکری(ع) امامت با چه کسی است؟»
مردم،جعفر را نشان دادند و گفتند: «نامه و مقداری
مال با خود داریم. بگو نامهها از چه کسانی است و مالها چه
مقدار است تا آنها را تقدیم تو کنیم».
جعفر رو به مردم کرد و با پوزخند گفت: «اینان از من علم غیب میخواهند»!
در همین لحظه، خادمی از جانب طفل به میان آمد و گفت: «شما
نامۀ فلان شخص و فلان شخص را دارید و در کیسهای که به همراه آوردهاید،
هزار اشرفی است. در میان آنها،ده اشرفی با طلا روکش شده است».
آنان، نامهها و کیسۀ سکههایی را که به همراه داشتند،به خادم دادند و گفتند:
«از سوی هر کسی که آمدهای، او امام زمان و پیشوای ماست».
ابوالادیان خدا را شکر کرد و گفت: «و این نیز سومین نشانهای که امام وعدۀ
آن را داده بودند».
[[page 29]]
انتهای پیام /*