
محمد حسین کشیدم. میخواستم خودم با مامان بزرگ
حرف بزنم. محمد حسین بدجنس نمیخواست تلفن را به
من بدهد. گفتم: «تو شماره بگیر، این هم دست من باشه.»
هر شمارهای که میگرفت، توی تلفن تق تق میکرد.
روی چند تا شماره که زد، تلفن بوق نزد، باز چند تا شمارۀ
دیگر را هم زد، بعد یکدفعه بوق زد. من هول شدم. گفتم:
«بوق زد.»
محمد حسین تندی تلفن را کشید، من هم گوشم را
بردم پیش تلفن، یکدفعه یک آقایی که مامان بزرگ نبود،
گفت: «الو، الو»
محمد حسین هیچی نگفت. من خواستم یک چیزی
بگویم که محمد حسین گفت: «هیس س.»
آقایی گفت: «مرض داری، مزاحم میشی.»
ما ترسیدیم. محمد حسین تندی تلفن را گذاشت.
گفتم: «این که مامان بزرگ نبود.»
گفت: «شمارهش اشتباهی شد.»
بعد باز دوباره زد روی شمارهها. این دفعهای تلفن
دست من بود که یکدفعه بوق زد. گفتم: «بوق زد.»
محمد حسین گفت: «هیس س، یواش! مامانی
میفهمد.»
بعد یک خانمی گفت: «الو، بفرمایید.»
باز هم مامانی بزرگ نبود. ما هیچی
نگفتیم. باز گفت: «الو! الو»
یکهو محمد حسین پررو یواش گفت:
«الو.»
آن خانمی گفت: «صداتون ضعیفه،
بلندتر حرف بزنید.»
محمد حسین بلندتر گفت: «سلام.»
خانومی گفت: «سلام! حالت خوبه.»
محمد حسین گفت: «بله.»
خانمی گفت: «با کی کار داری؟»
من میخواستم تلفن را بگیرم و حرف بزنم؛ ولی
محمد حسین آن را به من نمیداد. بعد به خانمی گفت:
«میخوام با مامان بزرگ حرف بزنم.»
خانمی گفت: «ولی مامانی بزرگت که اینجا نیست.»
محمد حسین گفت: «شما نمیدونید شمارۀ مامان
بزرگ چنده؟».
خانمی گفت: «نه عزیزم، من که مامان بزرگت رو
نمیشناسم، مگه مامانت خونه نیست؟».
محمد حسین یک نگاهی به آن اتاق کرد که مامانی
آنجا بود و یواش گفت: «چرا هست.»
بعد خانمی گفت: «خب برو از مامانت بپرس، آفرین
بچۀ خوب، من دیگه کار دارم. خداحافظ.»
بعد تلفن قطع شد. من تلفن را از محمد حسین گرفتم،
میخواستم خودم حرف بزنم. به
جای شماره زدم روی یک دکمه،
بعد تلفن خودش هی شماره گرفت
و یکدفعهای بوق زد؛ دوباره یک
خانمی که مامان بزرگ نبود، گفت:
«الو! الو.»
من هول شدم، میخواستم
هم بگویم الو و هم بگویم سلام،
یکدفعه گفتم: «سَلو!».
محمد حسین زد زیر خنده.
آن خانمی گفت: «سلام! کوچولو،
من که گفتم کار دارم.»
گفتم: «چشم!»
خانمی گفت: «ببین کوچولو به مامانت بگو شماره
مامان بزرگت رو بگیره.»
[[page 6]]
انتهای پیام /*