مجله کودک 34 صفحه 25

کد : 108375 | تاریخ : 02/03/1381

آنها کلماتی می­گفتند که برای سوزان نامفهوم بود. سوزان با خودش گفت: «باید بروم و با آنها حرف بزنم، فکر می­کنم فرانسوی­هایی هستند که برای ساختن یک فیلم خنده­دار به اینجا آمده­اند.» سوزان از پشت سنگ بیرون آمد. موجودات عجیب، حالا روبه روی او بودند. سوزان خیلی ترسیده بود، چون آنها نه شبیه یک فرانسوی بودند و نه حتی شبیه به یک انسان! سوزان با خودش فکر کرد: «کاش در اتاقم می­ماندم.» ناگهان در ذهنش صدایی شنید: «سلام، تو یک انگلیسی هستی؟». صداها قطع شدند. سوزان به دهان آنها نگاه کرد. چه کسی آن حرفها را زد؟ صدا دوباره گفت: «آیا تو انگلیسی هستی یا آمریکایی یا استرالیایی؟». آن موجودات عجیب، داشتند با او حرف می­زدند. سوزان گفت: «بله، من انگلیسی هستم؛ اسمم سوزان است و با پدر و مادرم زندگی می­کنم. شما چرا اینجا هستید؟». - آن را به تو خواهیم گفت، ما از سیارۀ «زد 89» آمده­ایم. - خیلی از اینجا دور است؟ - سیارۀ زد 89، نود و چهار بیلیون سال نوری از اینجا فاصله دارد. این اولین بار است که ما به سیارۀ زمین می­آییم. ما با سرعت میلیون­ها سال نوری حرکت می­کردیم که سفینۀ ما خراب شد و کامپیوتر به مـا گفت که در سیارۀ زمین هستیم. - ولی من درست نمی­فهمم... - ما باید سنگ مخصوصی را در این جزیره پیدا کنیم. سفینه به ما گفت که آن سنگ در این جزیره است. ما دیشب هم برای بردنش آمدیم، ولی آن را پیدا نکردیم. سوزان پرسید: «آن سنگ چه شکلی است؟» او هیجان زده بود و دوست داشت به آنها کمک کند. - «آن سنگ عجیب سبز رنگ است و خطهای سیاهی روی آن هست. این سنگ، خیلی خیلی قدیمی است.اگر ما نتوانیم آن را پیدا کنیم، مجبوریم برای همیشه در اینجا بمانیم. سوزان با خوشحالی گفت: «من می­دانم شما کجا می­توانید

[[page 25]]

انتهای پیام /*