
آنها کلماتی میگفتند که برای سوزان نامفهوم بود. سوزان
با خودش گفت: «باید بروم و با آنها حرف بزنم، فکر میکنم
فرانسویهایی هستند که برای ساختن یک فیلم خندهدار به
اینجا آمدهاند.»
سوزان از پشت سنگ بیرون آمد. موجودات عجیب، حالا
روبه روی او بودند. سوزان خیلی ترسیده بود، چون آنها نه شبیه
یک فرانسوی بودند و نه حتی شبیه به یک انسان! سوزان با
خودش فکر کرد: «کاش در اتاقم میماندم.» ناگهان در ذهنش
صدایی شنید: «سلام، تو یک انگلیسی هستی؟».
صداها قطع شدند. سوزان به دهان آنها نگاه کرد. چه کسی
آن حرفها را زد؟
صدا دوباره گفت: «آیا تو انگلیسی هستی یا آمریکایی یا
استرالیایی؟».
آن موجودات عجیب، داشتند با او حرف میزدند. سوزان
گفت: «بله، من انگلیسی هستم؛ اسمم سوزان است و با پدر و
مادرم زندگی میکنم. شما چرا اینجا هستید؟».
- آن را به تو خواهیم گفت، ما از سیارۀ «زد 89» آمدهایم.
- خیلی از اینجا دور است؟
- سیارۀ زد 89، نود و چهار بیلیون سال نوری از اینجا فاصله
دارد. این اولین بار است که ما به سیارۀ زمین میآییم. ما با
سرعت میلیونها سال نوری حرکت میکردیم که سفینۀ ما
خراب شد و کامپیوتر به مـا گفت که در سیارۀ زمین هستیم.
- ولی من درست نمیفهمم...
- ما باید سنگ مخصوصی را در این جزیره پیدا کنیم. سفینه
به ما گفت که آن سنگ در این جزیره است. ما دیشب هم برای
بردنش آمدیم، ولی آن را پیدا نکردیم.
سوزان پرسید: «آن سنگ چه شکلی است؟»
او هیجان زده بود و دوست داشت به آنها کمک کند.
- «آن سنگ عجیب سبز رنگ است و خطهای سیاهی روی
آن هست. این سنگ، خیلی خیلی قدیمی است.اگر ما نتوانیم
آن را پیدا کنیم، مجبوریم برای همیشه در اینجا بمانیم.
سوزان با خوشحالی گفت: «من میدانم شما کجا میتوانید
[[page 25]]
انتهای پیام /*