مجله کودک 35 صفحه 50

کد : 108436 | تاریخ : 03/09/1381

داستان دوست آشنای غریب شبی تاریک و بارانی بود. حضرت امام جعفر صادق (ع) از خانه خارج شدند. کوچه خلوت و خاموش بود. امام، کیسه­ای سنگین بر دوش داشتند. کیسه به حدی سنگین بود که بلند کردن آن برای ایشان بسیار سخت بود. یکی از یاران با وفای امام، مردی بود به نام ((معلی)). آن شب، معلی متوجه خروج اما از خانه شد. سخت کنجکاو بود که بداند امام به کجا می­روند و در آن کیسه، چه چیزی را حمل می­کنند. از سوی دیگر، نگران بود که مبادا در آن تاریکی شب، اتفاق ناگواری برایشان بیفتند. پس آرام، به دنبال امام جعفر صادق (ع) به راه افتاد. امام کوچه­های تنگ و تاریک را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتند؛ گاهی می­ایستادند، کسیه را بر زمین می­گذاشتند و بعد از لحظه­ای استراحت، دوباره به راه می­افتادند. معلی، از کنار دیوار و آرام پشت سر ایشان حرکت

[[page 50]]

انتهای پیام /*