
داستان دوست
شرط رهایی
وقتی سلمان فارسی، آوازۀ پیامبری حضرت محمد (ص) را شنید، بیقرار دیدارشان شد. پس با عزم و ارادهای آهنین، قدم در راه سخت و پر خطر گذاشت تا هر طور شده، به زیارت حضرت پیامبر (ص) برود.
سلمان فارسی در آن زمان در فارس زندگی میکرد. او از آنجا به اصفهان و همدان و مداین رفت و سپس از طریق فرات و انطاکیه و شام و قدس خود را به غزه رساند. سلمان از غزه به همراه کاروانی به سوی مدینه حرکت کرد. راهی طولانی و خستهکننده را پشت سر گذاشته بود، اما هر قدمی که به جلو میرفت، امید دیدار پیامبر (ص) او را بیتابتر و پرشورتر میکرد.
کاروان به سمت مدینه در حرکت بود که دزدها حمله کردند و هر چه را که بود، ربودند. سلمان فارسی نیز به دست یک نفر یهودی به نام عثمان بن الاشمل اسیر شد. عثمان، سلمان را به مدینه برد و به یک زن یهودی فروخت.
خبر به حضرت محمد (ص) رسید، که یک ایرانی،
[[page 26]]
انتهای پیام /*