
شعر دوست
آیه، آیه،آینه
محمد کاظم مزینانی
وقتی به دنیا آمد او
خورشید در کنجی خزید
بر صورت مهتابیاش
بال کبوترها وزید
تا چشم خود را باز کرد
او با صدای بالها
مانند نیلوفر شکست
در لابلای بالها
یک شب تمام آسمان
در قلب او آمد فرود
دیگران از آن پس سینهاش
خود آسمانی تازه بود
او: آیه، آیه، آینه
در روبروی آفتاب
او: سوره سوره آسمان
در لا به لای یک کتاب
[[page 56]]
انتهای پیام /*