
خیره شد. آهو با شتاب به سوی او میآمد و در پی او دو بره آهو نفسزنان دویدند.
صیاد از حیرت زبانش بند آمده بود. زانو بر زمین گذاشت، چشمهایش را با سر انگشتانش مالید و دوباره نگاه کرد. آهو و برههایش به نزدیک او رسیدند. امام فرمودند: «گفته بود که بازمیگردد و بازگشت.»
صیاد در حالی که اشک میریخت، دست امام را در دست گرفت و بوسید.
بعد گفت: «تو کیستی که ضامن آهو شدی و او را آزاد کردی؟ مرا ببخش و ضامن من نزد خدا باش. شاید که او نیز مرا ببخشید و از تقصیر من بگذرد.»
امام رضا (ع) فرمودند: «خداوند بخشنده و مهربان است. برخیز و از این که به آهو وبرههایش آزادی دادی، شادمان باش.»
صیاد مسلمان شد و آهو با برههایش در دل دشت دوید و دوید و دوید.
از آن به بعد آن دشت، دشت آهوان نام گرفت؛ دشتی که دیگر آهوهایش از هیچ آدمی
[[page 31]]
انتهای پیام /*