مجله کودک 42 صفحه 30

کد : 108624 | تاریخ : 27/04/1381

جهان دوست یک شب در پایگاه پلیس آزاده اکبری مارتین از آلمان وارد گپ شد. ماریا از برزیل وارد گپ شد. ژان: سلام ماریا. سلام مارتین. من ژان از فرانسه هستم. آلیکو: من هم ژاپنیام. سلام به همگی. مینا از هند وارد گپ شد. مینا: سلام به همه. امیدوارم همگی خوب و سرحال باشید چونه من تازه، حالم کمی بهتر شده است. آرش از ایران وارد گپ شد. آلیکو: مگر چه اتفاقی برایت افتاده بود؟ مینا: دیروز وقتی از مدرسه برمیگشتم، تصمیم گرفتم میانبر بزنم و گم شدم! ژان: بعد چه اتفاقی افتاد؟ کتی از استرالیا وارد گپ شد. مینا: خیلی ترسیده بودم. هیچ کدام از خیابانها و کوچهها را نمیشناختم. یک سگ هم دنبالم کرده بود. ژان: چرا از پلیس کمک نخواستی؟ مینا: اگر میبینی که الان این جا نشستهام و دارم با شما گپ میزنم، به خاطر این است که پلیس مرا به خانهام رساند! ماریا: این اتفاق برای من هم افتاده است. ولی من زیاد به خودم زحمت ندادم و از اول، به پلیس مراجعه کردم! کتی: اول سلام و دوم این که فکر کنم ماریا کاردستی انجام داده است. در کتاب درسی ما، یک بخش راجع به پلیس است. در آن درس ما خواندهایم که در این جور مواقع، فقط باید به پلیس اعتماد کرد. مارتین: خیلی جالب است که ما داریم دربارة پلیس بحث میکنیم. چون هفته گذشته، من یک شب در پایگاه پلیس منطقهمان خوابیدم. آرش: یعنی... یعنی کار بدی کرده بودی و زندانی شده بودی؟ مارتین: نه! پلیس منطقهای در آلمان، هر ماه یک شب را برای آموزش نکات ایمنی به بچهها اختصاص میدهد. ما با افراد پلیس فوتبال و هاکی بازی میکنیم. از آنها دفاع شخصی یاد میگیریم. حتی برای یک شب، لباس پلیس هم میپوشیم.

[[page 30]]

انتهای پیام /*