
بغداد هستند. رسم مردم بغداد این است که هر وقت به حرم میآیند، در بین مردم شیرینی یا شکلات یا خرما پخش میکنند.))
با شنیدن این حرف، پسرک خوشحال شد و منتظر ماند تا آنها شیرینی هایشان را تقسیم کنند. خیلی زود در جعبهها باز شد و هر کسی به رسم تبّرک، از داخل آن شیرینی برمیداشت. جمعیت به قدری بود که مدّت زیادی طول کشید تا جعبههای شیرینی به نزدیک پسرک برسد. چند بار دلش خواست بلند شود و زودتر خودش را به آنها برساند ویک شیرینی بردارد، امّا از این کار خجالت میکشید.
بالاخره آخرین جعبه شیرینی هم خالی شد و چیزی به پسرک نرسید. پسر کوچولو غصّهدار شد و در حالی که آب دهانش را قورت میداد، به بچّههایی نگاه کرد که داشتند شیرینی میخوردند. پدر هم که نمازش تمام شده بود، در حالی که آرام آرام ذکر میگفت، با لبخند به چهرۀ پسرک نگاهی کرد و دستی بر سرش کشید. انگار فهمیده بود که پسر کوچولو از چه چیزی غصهدار شده است.
ناگهان سایۀ مردی روحانی بر سرشان افتاد. امام خمینی بود که به طرف آنها میآمد. پدر با خوشحالی و احترام از جا بلند شد و دست امام را بوسید. پسرک هم خواست همین کار را بکند که چشمش به یک شیرینی در دست امام افتاد. امام با مهربانی خم شد و صورت پسرک را بوسید و گفت: ((بفرمایید، من این شیرینی را برای شما نگاه داشته بودم.))
پسرک خوشحال شد، شیرینی را گرفت و دست امام را بوسید. آن وقت سه تایی با هم از حرم بیرون آمدند. او هرگز مزۀ شیرینی آن روز در حرم امام حسین (ع) و شیرینی بوسه بر دست امام را فراموش نکرد. راستی، کدام یکی شیرینتر بود؟
[[page 29]]
انتهای پیام /*