
جهان دوست
پدر من آزاده است
علی از ایران وارد گپ شد.
اپیکو از اوگاندا،وارد گپ شد.
شوجی: سلام بچه ها. من شوجی از کره هستم.
ماریان ازآلمان،وارد گپ شد.
ساکیکو از ژاپن وارد گپ شد.
حیات: سلام به همگی، من حیات هستم. از افغانستان...
جروم از فرانسه، وارد گپ شد.
علی: بچه ها من امروز خیلی خوشحالم.امروز یکی از بزرگترین روزهای زندگی من است.
ماریان: چرا؟گنج پیدا کردی؟
علی: شاید چیزی بیشتر از گنج...امروز سالگرد ورود آزاده ها به ایران است.
ساکیکو:آزاده یعنی چه؟
علی: ایرانیها به اسرای جنگی،آزاده میگویند.ما آنها را به خاطر این آزاده صدا میکنیم که اعتقاد داریم آنها به خاطر عقایدشان اسیرشده شده اند. و این اسارت، یک جور آزاد بودن هم هست.پدر من هم آزاده است.
شوجی: جدی میگویی؟ او از اردوگاهها چه چیزهایی تعریف میکند؟
علی: پدرم در بصره اسیر بود.عراقیها با اسرای ایرانی رفتار خوبی نداشتند. پدرم تعریف میکند که سالها به آنها غذای درست و حسابی نمی دادند و هر روز شکنجه شان میکردند. وقتی پدرم برگشت، آن قدر شکسته شده بود که من نمیشناختمش.
آپیکو: تو پدرت را دیده بودی؟
علی: نه وقتی پدرم اسیر شد مادرم من را حامله بود. من فقط
[[page 30]]
انتهای پیام /*