مجله کودک 46 صفحه 30

کد : 108768 | تاریخ : 24/05/1381

جهان دوست پدر من آزاده است علی از ایران وارد گپ شد. اپیکو از اوگاندا،وارد گپ شد. شوجی: سلام بچه ها. من شوجی از کره هستم. ماریان ازآلمان،وارد گپ شد. ساکیکو از ژاپن وارد گپ شد. حیات: سلام به همگی، من حیات هستم. از افغانستان... جروم از فرانسه، وارد گپ شد. علی: بچه ها من امروز خیلی خوشحالم.امروز یکی از بزرگترین روزهای زندگی من است. ماریان: چرا؟گنج پیدا کردی؟ علی: شاید چیزی بیشتر از گنج...امروز سالگرد ورود آزاده ها به ایران است. ساکیکو:آزاده یعنی چه؟ علی: ایرانیها به اسرای جنگی،آزاده می­گویند.ما آنها را به خاطر این آزاده صدا می­کنیم که اعتقاد داریم آنها به خاطر عقایدشان اسیرشده شده اند. و این اسارت، یک جور آزاد بودن هم هست.پدر من هم آزاده است. شوجی: جدی می­گویی؟ او از اردوگاهها چه چیزهایی تعریف می­کند؟ علی: پدرم در بصره اسیر بود.عراقیها با اسرای ایرانی رفتار خوبی نداشتند. پدرم تعریف می­کند که سالها به آنها غذای درست و حسابی نمی دادند و هر روز شکنجه شان می­کردند. وقتی پدرم برگشت، آن قدر شکسته شده بود که من نمی­شناختمش. آپیکو: تو پدرت را دیده بودی؟ علی: نه وقتی پدرم اسیر شد مادرم من را حامله بود. من فقط

[[page 30]]

انتهای پیام /*