مجله کودک 49 صفحه 8

کد : 108854 | تاریخ : 14/06/1381

نمی­شد که دولت کشوری، این طور زن بچه و پیر و جوان خودش را به خاک و خون کشیده باشد ... فردای آن روز، با وجود همه تلاشهای شاه و ارتش، مردم در صفهای طویل اهدای خون ایستادند تا زخمی­ها کمک کنند. زنها آب میوه و غذا به بیمارستانها می­آوردند. امام خمینی یک بیانیه صادر کرد که در آن نوشته شده بود: ((کاش خمینی در میان شما بود و با شما کشته می­شد ... )) حرفهای امام مثل آب روی آتش، دلهای مردم را آرام کرد. امّا در کنار این آرامش، نفرت نسبت به شاه و مزدورانش رشد می­کرد ... تمام روزنامه­های ایرانی و خارجی، عکسهای هفده شهریور را چاپ کردند. عکس خیابانهای آغشته به خون را و عکس مردمی که بی گناه کشته شده بودند... چند کودک خردسال در آغوش مادرهایشان به شهادت رسیده بودند و رونامه اطلاعات عکس آنها را چاپ کرد. همه از خودشان می­پرسیدند که چه کسی می­تواند این طور مردم را قصابی کند؟ چه کسی حاضر می­شود دستش را به خون کودکان آلوده کند؟ آن روزهای وحشت و خون و اختناق گذشت. انقلاب پیروز شد و بالاخره با فداکاری­های مردم، جمهوری اسلامی در ایران شکل گرفت. بعضی روزها که اتفاقی مسیرم از میدان شهدا می­گذرد، تمام خاطرات آن سالها برایم زنده می­شود. از خودم می­پرسم که آیا این مردمی که روی این آسفالت­ها و پیاده­روها راه می­روند، می­دانند که پایشان را روی چه زمین مقدسی گذاشته­اند؟ آیا می­دانند که سنگفرش این پیاده روها با خون مردم شسته شده است؟ میدان شهدا عوض شده، آن موقع اسمش میدان ژاله بود و حالا اسمش به میدان شهدا تغییر کرده است. شکل میدان، مغازه­ها، خیابانها و همه چیزهای دیگر تغییر کرده­اند. حتی جای پنجه­های خونی تظاهرکنندگان که به نشانه احترام به خون شهید، در خون آنها زده می­شد و بعد دیوارها را نقاشی می­کرد، پاک شده است. تمام آن شعارهای مرگ بر شاه هم پاک شده­اند و جای آنها را سنگ و آجر تبلیغات گرفته است. امّا هنوز یک چیز هست که در میدان شهدا مرا به یاد آن سالها می­اندازد و در مشامم، بوی خون و دود و گاز اشک آور را زنده می­کند. این که مردم همان مردم همان مردمند و هنوز با عشق از آن سالها یاد می­کنند. از آن سالها که همه به خیابان­ها می­ریختند و فریاد می­زدند: ((استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی)).

[[page 8]]

انتهای پیام /*