
نمیشد که دولت کشوری، این طور زن بچه و پیر و جوان خودش را به خاک و خون کشیده باشد ...
فردای آن روز، با وجود همه تلاشهای شاه و ارتش، مردم در صفهای طویل اهدای خون ایستادند تا زخمیها کمک کنند. زنها آب میوه و غذا به بیمارستانها میآوردند. امام خمینی یک بیانیه صادر کرد که در آن نوشته شده بود: ((کاش خمینی در میان شما بود و با شما کشته میشد ... )) حرفهای امام مثل آب روی آتش، دلهای مردم را آرام کرد. امّا در کنار این آرامش، نفرت نسبت به شاه و مزدورانش رشد میکرد ...
تمام روزنامههای ایرانی و خارجی، عکسهای هفده شهریور را چاپ کردند. عکس خیابانهای آغشته به خون را و عکس مردمی که بی گناه کشته شده بودند... چند کودک خردسال در آغوش مادرهایشان به شهادت رسیده بودند و رونامه اطلاعات عکس آنها را چاپ کرد. همه از خودشان میپرسیدند که چه کسی میتواند این طور مردم را قصابی کند؟ چه کسی حاضر میشود دستش را به خون کودکان آلوده کند؟
آن روزهای وحشت و خون و اختناق گذشت. انقلاب پیروز شد و بالاخره با فداکاریهای مردم، جمهوری اسلامی در ایران شکل گرفت. بعضی روزها که اتفاقی مسیرم از میدان شهدا میگذرد، تمام خاطرات آن سالها برایم زنده میشود. از خودم میپرسم که آیا این مردمی که روی این آسفالتها و پیادهروها راه میروند، میدانند که پایشان را روی چه زمین مقدسی گذاشتهاند؟ آیا میدانند که سنگفرش این پیاده روها با خون مردم شسته شده است؟
میدان شهدا عوض شده، آن موقع اسمش میدان ژاله بود و حالا اسمش به میدان شهدا تغییر کرده است. شکل میدان، مغازهها، خیابانها و همه چیزهای دیگر تغییر کردهاند. حتی جای پنجههای خونی تظاهرکنندگان که به نشانه احترام به خون شهید، در خون آنها زده میشد و بعد دیوارها را نقاشی میکرد، پاک شده است. تمام آن شعارهای مرگ بر شاه هم پاک شدهاند و جای آنها را سنگ و آجر تبلیغات گرفته است. امّا هنوز یک چیز هست که در میدان شهدا مرا به یاد آن سالها میاندازد و در مشامم، بوی خون و دود و گاز اشک آور را زنده میکند. این که مردم همان مردم همان مردمند و هنوز با عشق از آن سالها یاد میکنند. از آن سالها که همه به خیابانها میریختند و فریاد میزدند: ((استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی)).
[[page 8]]
انتهای پیام /*