مجله کودک 49 صفحه 13

کد : 108859 | تاریخ : 14/06/1381

محمد حسین به آقاهه گفت:« شما خیلی بدین. چرا نمی­گذارین که ما بریم پیش مامانی بزرگ.» بابایی رفت جلو که محمد حسین را دعوا کند، آن وقت یک کمی دست مرا ول کرد،یعنی من خودم تندی دستم را کشیدم و از بابایی فرار کردم. بابایی به من گفت:« اِه محمد مهدی تو هم یاد گرفتی؟» بعد به محمد حسین گفت:«زود از این آقا معذرت بخواه.» محمد حسین شانه اش را انداخت بالا و گفت:«نمی­خوام، من مامانی بزرگ رو می­خوام.» تا آنها داشتند دعوا می­کردند، یکدفعه من از آن در دویدم تو. آقاهه داد زد:«آی بچه، کجا؟وایستا ببینم!» من دویدم؛ ولی نمی دانستم مامانی بزرگ کجاست و من از کدام طرف باید بروم. دویدم توی یک راهرو که یکدفعه یک خانمی که لباس سفید داشت و یک آمپول هم دستش بود، از توی یک اتاق آمد بیرون. من خیلی ترسیدم که مرا آمپول بزند، برای همین تندی پا گذاشتم به دو و فرار کردم. آن آقاهه هم داشت می­آمد دنبالم. من دویدم طرف بابایی و پریدم توی بغلش و پاهایش را سفت گرفتم و گفتم:«اون، اون خانمه می­خواد آمپولم بزند.» بابایی خندید و گفت:«اونا به مریضا آمپول می­زنن؛ اگه شما هم برید تو و یک وقت مریض بشید، اون وقت مجبور می­شن که بهتون آمپول بزنن تا خوب بشوید.» من دیگر می­ترسیدم از آن در بروم تو؛ ولی محمد حسین باز می­گفت:« من می­خوام برم پیش مامانی بزرگ.» بابایی دست ما را گرفت و گفت:«بیاید بریم یک چیز خوشمزه براتون بخرم.» محمد حسین گفت:«من هم یک چیز خوشمزه می­خوام، هم مامانی بزرگ.» من هم گفتم:«منم همین طور. تازه مامانی بزرگ چیزهای خوشمزه هم داره.» بابایی رفت که از در بیمارستان برود بیرون.من ومحمد حسین هم که کلی ناراحت بودیم و می­خواستیم گریه کنیم، داشتیم پشت سرش راه می­رفتیم که یکدفعه صدای مامانی آمد که من و محمد حسین را صدا کرد. ما دو تا ایستادیم، بابایی هم ایستاد. بعد که پشت سرمان را نگاه کردیم دیدیم مامانی بزرگ هم همراه مامانی آمده توی حیاط. من و محمد حسین جیغ زدیم ودویدیم پیش مامانی بزرگ. مامانی تند ما را گرفت و گفت:« بچه ها، یواش!» بعد مامانی بزرگ را بغل کردیم و هی بوس کردیم. مامانی بزرگ هم ما را بوس کرد. من گفتم:« مامانی بزرگ، دیگه از بیمارستان تعطیل شدی؟» مامانی بزرگ گفت:«نه قربونت برم، من باید چند روز دیگه هم بمونم.» بعد هم مان روی صندلی، توی حیاط نشستیم و با مامانی بزرگ حرف زدیم. خدا کنه مامانی بزرگ زودتر تعطیل بشود.

[[page 13]]

انتهای پیام /*