
رد شد. برید خدا رو شکر کنید که بهش نزده، باد اون فقط پرتش کرده.»
خاله میمون گفت: «همان طور که داشت پای قور قوری را با یک شاخه کوچک و علف میبست گفت: «موتور دیگه چیه؟»
ننه کلاغه گفت: «یک چیزیه که آدما ساختن و سوارش مـیشن و این ور و اون میرن، از اون گندهتر هم دارن، بهش میگن ماشین.»
آقا خرسه گفت: «ننه کلاغه باز قصه گفتی؟»
ننه کلاغه گفت: «تو که چیزی نمیدونی، بهتره حرف نزنی، ننه کلاغه قصه نمیگه، اون وقتی هم که من داشتم میگفتم که خیابون جای خطرناکی یه، تو نگذاشتی من حرفم رو تموم کنم. وقتی من تو شهر زندگی میکردم، چند بار با چشمهای خودم دیدمکهماشینبه بچههای آدما زدو داغونشون کرد. برای چی من شهرو ول کردم و اومدم اینجا. ازبس اونجا این چیزها رو دیدم، اعصابم خرد شد.»
خانم قورباغه با عصبانیت گفت: «اگه اون وقتی هم آقا خرسه گذاشته بود ننه کلاغه حرفش رو بزنه، حالا دختر من، این بلا سرش نمیاومد.»
آقا خرسه ناراحت شد و دست پسرش را گرفت و رفت.
خاله میمون هم قور قوری را روی یک برگ پهن خواباند و کمی شیرۀ نارگیل به او داد و همگی او را به خانه بردند.
چه بهانهای بیاورد که ناگهان صدای وحشتناکی توی جنگل پیچید.
بچهها به شدت ترسیدند
و تا خواستند بفهمند که اصلاً از کجاست، چیزی با سرعت از پیچ خیابان پیچید و قور قوری را پرت کرد توی خاکی و دور شد. قور قوری به پشت افتاده بود و فریاد میزد و گریه میکرد.
خـور خـور در حـالی کــه مـیلرزید بــالای سـرش رفــت و گفــت:
«قور قوری، نمیر، تورو خدا نمیر.»
قور قوری جیغ زد: «پام، وای مامان جون پام، پام شکست. اون تمساحه میخواست منو بخوره، مامان جون کجایی؟»
خور خور گفت: «اگـه تو نمیری، من میرم مامانت رو میآرم، زود زود میآم، تو همین جا باش.»
بعد تندی دوید و اول پیش آقا خرگوشه رفت و بعد به خانم قورباغه و خاله میمون و آقا خرسه و ننه کلاغه خبر داد. همه با عجله خودشان را به قور قوری رساندند. قور قوری از درد به خودش میپیچید و گریه میکرد. خانم قورباغه تا او را دید، توی سرش زد و گفت: «وای بچهام، دختر خوشگلم.»
قور قوری گفت: «یک تمساح با سرعت از اینجا رد شد و منو پرت کرد، میخواست منو بخوره.»
خُرخُر گفت: «پس چرا نخوردت؟»
آقا خرسه گفت: «خیال کرده که تمساح بوده، تمساح که نمیتونه این قدر از آب دور بشه، تازه اون با هیکل گندهش نمیتونه خوب راه بره، چه برسه به این که بدوه.»
ننه کلاغه گفت: «من میدونم چی شده، من اون پایینها، رو یک درخت نشسته بود که دیدم یک موتورسیکلت با سرعت
[[page 30]]
انتهای پیام /*