
بعد با هم دست دادیم که خیلی قول بشود. بعد به پویا گفتم: «محمد حسین رفته دعوا؟»
پویا گفت: «نه، تو بیا، حالش خوب نیست.»
بعد به ساندویچ من نگاه کرد.
گفتم: «اِه، اون که چیزش نبود. چشه؟»
پویا گفت: « نمیدونم.»
و بعد دوید طرف راهرو. من هم پشت
سرش دویدم. بعد رفت توی کلاس و من
هم رفتم. دو تا بچه توی کلاس بودند که
هیچکدامشان محمدحسین نبود. گفتم: «کو؟ کجاست؟»
پویا تپل گفت: «اِه، نمیدونم، همین جا بود.»
یک گاز دیگر به ساندویچم زدم و گفت: «پس لابد حالش خوبه، حالا هم رفته بازی.»
بعد خواستم بروم پیش آرش که پویا گفت: «نه وایسـا، اون اصلاً حالش خوب نبود، شاید رفته دستشویی.»
گفتم: «مگه دلش درد میکرد؟»
پویا گفت: «نمیدونم، بیا بریم اونجا.»
بعد دوتایی از کلاس آمدیم بیرون، از راهرو هم آمدیم بیرون و رفتیم ته حیاط، همان جایی که چهار تا توالت بود. نزدیک توالتها که رسیدیم، من دماغم را گرفتم و ایستادم. دلم نمیخواست جلوتر بروم. پویا باز به ساندویچ من نگاه کرد و آب دهنش را قورت داد و گفت: «بیا دیگه.»
گفتم: «من دارم ساندویچ میخورم، حالم به هم میخوره. تو برو.»
پویا گفت: «چقدر تو شکمویی! مثل این که داداش دوقلوی تو هستها، خودت برو، پیدایش کن.»
آنجا بوی بد میداد و من یک جوری شدم. پویا هـم هی به ساندویچ من نگاه میکرد.
ادامه دارد
پویا گفت: «بدو، زود باش، دربارۀ محمد حسینیه. بدو.»
یک گاز به ساندویچم زدم، خیلی خوشمزه بود، دست مامانی آرش درد نکند.
دوباره پویا تپل گفت: «مگه محمدحسین داداش تو نیست؟»
من سرم را تکان دادم. پویا تپل گفت: «پس چرا نمیآی؟ بدو دیگه.»
فکر کردم حتماً این محمد حسین رفته دعوا کرده و کتک خورده است یا دارد دعوا میکند.
به آرش گفتم: «ببین تو نخور تا من بیام، خب؟»
آرش گفت: «خب، ولی زود بیایها.»
گفتم: «خب.»
بعد که خواستم بروم، ترسیدم آرش همه را بخورد، باز گفتم: «قول بده که نمیخوری.»
آرش گفت: «گفتم که نمیخورم، باشه قول میدم.»
[[page 13]]
انتهای پیام /*