
قسمت دوم جنگل پردردسر
وقتی می مو ترسید
یلدا شرقی
شدی؟»
میمو گفت: «من باید برم اون ور جنگل ، نارگیل بیارم؛ ولی میترسم از خیابون رد بشم.»
همان موقع ننه کلاغه، از روی شاخۀ درخت سپیدار، چیزی را دید که با سرعت ازآن دورها میآمد، ننه کلاغه دادزد: «خُر خُر، بدو این ور که داره ماشین میآد.»
اما خُرخُر زد زیر خنده و گفت: «خب من وایسادم که ماشین بیاد، بعد بزنمش.»
ماشین داشت نزدیکتر میشد، ننه کلاغه باز داد زد: «بپر این ور بچۀ نادون، الان داغونت میکنه.»
خُرخُر دستهایش را به کمرش زد و وسط خیابان ایستاد. صدای ماشین نزدیک و نزدیکتر شد. مـیمـو که از تـرس میلرزید، داد زد: «الان کشته میشی، خُرخُر.»
اما خُرخُر اصلاً محل نمیگذاشت. ناگهان ماشین از دور دیده شد که به سرعت به طرف خُرخُر میآمد تا خرخر آن را دید، فریادی کشید و مثل باد پرید توی خاکی و با هیکل تپل و سنگینش لا به لای درختها دوید و ناپدید شد.
میمو هم اصلاً نفهمید که چه جوری خودش را بالای
میمو ، بچۀ خاله میمون میخواست از این طرف جنگل برود آنطرف جنگل ونارگیل بچیند، اما میترسید، آخرآدمها وسط جنگل، خیابانکشیده بودند. میمو میترسید از خیابان رد بشود، میترسید مثل آن دفعه قورقوری، دختر خانم قورباغه داشت توی خیابان بازی میکرد ویکدفعه یکموتور او را پرت کرد. الا هم یک ماشین بیاید واورا پرت کند روی یک درخت.
همان طور که میمو سر خیابان ایستاده بود، یکدفعه خُر خُر، پسر آقاخرسه را دید که به طرفش میآمد. خُرخُر گفت: «تو داری چی کار میکنی؟»
میمو گفت: «میخوام برم اون طرف تا نارگیل بچینم؛ اما میترسم.»
خُرخُر گفت:« ترسو! از چی میترسی؟»
میمو گفت: «مگه قور قوری یادت نیست که پاش شکست.»
خُرخُر گفت: «قور قوری خیلی ناز نازی یه، خیلی هم لاغر و مردنی یه.»
میمو گفت: «نه خیر ربطی به اون نداره، ننه کلاغه هم گفت که خیابون خطر داره.»
خُرخُر رفت وسط خیابان و گفت: «اگه یک موتور یا یک ماشین بیاد، من چنان لگدش میزنم که خرد و خمیر بشه.»
همان موقع ننه کلاغه که داشتآنطرفها پرواز میکرد، چشمش به میمو و خرخر افتاد و به زور به طرف آنها پرواز کرد و روی پایینترین شاخۀ درخت سپیدار نشست و گفت: «اِه خُرخُر، بیا این ور از تو خیابون.»
میمو گفت: «سلام ننه کلاغه، خوب شد که اومدی.»
خُرخُر گفت: «من میخوام تو خیابون وایسم و تا یک ماشین اومد له و لوردهش کنم.»
ننه کلاغه گفت: «بیا این ور بچه، مگه از جونت سیر
[[page 28]]
انتهای پیام /*