مجله کودک 57 صفحه 30

کد : 109092 | تاریخ : 09/08/1381

این است معنی ابرقدرت بودن! نام من «گل محمد» است. من افغان هستم. آمریکایی­ها خانه­ام را خراب کرده­اند. آنها آمده بودند تا «تروریست­ها» را نابود کنند، امّانمی­دانم چرا بمب­هایشان را روی خانه­های روستای ما خالی کردند؟! پدر، مادر، بـرادر و یکـی از خواهرانم در این بمباران کشته شده­اند. حالا من مانده­ام و خواهر کوچکم که با مادربزرگ پیرم در یک چادر زندگی می­کنیم. مادربزرگم شب و روز گریه می­کند، او مریـض اسـت و دوایی برای خوردن ندارد. نام من فاطیماست. من یک دختر مسلمان بوسنیایی هستم. مروز می­خواهیم به آرامگاه هزاران شهید شهرمان «سربرنیستا» برویم. صربها همه آنها را یکجا قتل عام کردند. سالهای سختی بود، ما بچه­ها از ترس می­لرزیدیم، پدرها و مادرها هم وحشت کرده بودند. اگر دست صربها به ما می­رسید، حتماً ما را تکّـه تکّه کرده بودند. همه می­گفتیم: پس چرا آمریکا به سراغ بوسنی نمـی­آید؟ چرا از مـا در برابر صربها دفاع نمی­کند؟ امّا جوابش را می­دانستیم. چون ما مسلمانیم. امریکا و غرب سکوت کرده بودند تا جمع زیادی از اقلیت مسلمان اروپا، به دست صربها قتل عام بشوند. آیا این است معنی ابرقدرت بودن؟ من «جینا» از ژاپن هستم. من مادربزرگی دارم که با ما زندگی می­کند. من خیلی او را دوست دارم. ولی مادربزرگ من، ساعتها به نقطه­ای خیره می­شود و حرفی نمی­زند. او سالهاست که همین طوری روزها و شبها را می­گذراند. پدرم می­گوید که مادربزرگ، سالها پیش در حملۀ اتمی آمریکا به هیروشیما، تمام فامیل­هایش را از دست داد. آن موقع مادربزرگم برای سفر کوتاهی به توکیو آمده بود. اما بعد از بمباران هیروشیما دیگر نتوانست به شهر خودش برود. من فکر می­کنم مادربزرگم در تمام ساعتها مشغول تماشای چهرۀ فامیل­های خودش است که در میان آتش می­سوزند: خواهرها، برادرها، دوستها، همسایه­ها و همۀ کسانی که مادربزرگ سالها با آنها زندگی کرده بود. ایا اگر هزار سال هم بگذرد، این جنایت آمریکا بخشیده می­شود؟

[[page 30]]

انتهای پیام /*