
این است معنی ابرقدرت بودن!
نام من «گل محمد» است. من افغان هستم. آمریکاییها خانهام را خراب کردهاند. آنها آمده بودند تا «تروریستها» را نابود کنند، امّانمیدانم چرا بمبهایشان را روی خانههای روستای ما خالی کردند؟! پدر، مادر، بـرادر و یکـی از خواهرانم در این بمباران کشته شدهاند. حالا من ماندهام و خواهر کوچکم که با مادربزرگ پیرم در یک چادر زندگی میکنیم. مادربزرگم شب و روز گریه میکند، او مریـض اسـت و دوایی برای خوردن ندارد.
نام من فاطیماست. من یک دختر مسلمان بوسنیایی هستم. مروز میخواهیم به آرامگاه هزاران شهید شهرمان «سربرنیستا» برویم. صربها همه آنها را یکجا قتل عام کردند. سالهای سختی بود، ما بچهها از ترس میلرزیدیم، پدرها و مادرها هم وحشت کرده بودند. اگر دست صربها به ما میرسید، حتماً ما را تکّـه تکّه کرده بودند. همه میگفتیم: پس چرا آمریکا به سراغ بوسنی نمـیآید؟ چرا از مـا در برابر صربها دفاع نمیکند؟ امّا جوابش را میدانستیم. چون ما مسلمانیم. امریکا و غرب سکوت کرده بودند تا جمع زیادی از اقلیت مسلمان اروپا، به دست صربها قتل عام بشوند. آیا این است معنی ابرقدرت بودن؟
من «جینا» از ژاپن هستم. من مادربزرگی دارم که با ما زندگی میکند.
من خیلی او را دوست دارم. ولی مادربزرگ من، ساعتها به نقطهای خیره میشود
و حرفی نمیزند. او سالهاست که همین طوری روزها و شبها را میگذراند.
پدرم میگوید که مادربزرگ، سالها پیش در حملۀ اتمی آمریکا به هیروشیما،
تمام فامیلهایش را از دست داد. آن موقع مادربزرگم برای سفر کوتاهی به توکیو
آمده بود. اما بعد از بمباران هیروشیما دیگر نتوانست به شهر خودش برود. من فکر میکنم
مادربزرگم در تمام ساعتها مشغول تماشای چهرۀ فامیلهای خودش است که در میان
آتش میسوزند: خواهرها، برادرها، دوستها، همسایهها و همۀ کسانی که مادربزرگ سالها
با آنها زندگی کرده بود. ایا اگر هزار سال هم بگذرد، این جنایت آمریکا بخشیده میشود؟
[[page 30]]
انتهای پیام /*