
قسمت چهل و نهم
محمد حسین قورباغه
داستان های های
یک قل، دوقل
طاهره ابید
هم لرزید، سردم نبود، یک جوری شده بودم،
میترسیدم نتوانم خواب بخوانم، یا وسطش یادم برود. آن وقت کلی زیاد زیاد بد میشد.
محمد حسین هم آمده بود آن جلوی جلو
نشسته بود، روی صندلیهای جلویی نشسته
بود. خاله یواش از پشت پرده گفت: «آماده باشید
بچهها.»
بعد نوار گذاشتند و آهنگ سرودمان پخش شد. من دلم نمیخواست به بچهها نگاه کنم. اول باید پویـا، یک تکه شعر را همین جوری میخواند. بعد ما آوازش را میخواندیم. وقتی پویا با صدای بلند داشت میخواند، من به محمد حسین نگاه کردم. محمد حسین هم برای من شکلک درآورد، برای ایـن که خندهام نگیرد، زود زمین را نگاه کردم. پویا خواندنش تمام شدوحالا باید باهمدیگر آواز میخواندیم. من یک کمی عقبتر از بچهها خواندم و باز چشمم خودش به محمد حسین نگاه
من خیلی قشنگ آواز میخواندم، از آن
آقاهه هم که میآمد توی تلویزیون، یک عالمه
مو داشت، ریش هم داشت، تپل هم بود، دستهایش هم تپلی بود که اسمش هم یاد نیست، قشنگتر
میخواندم. من و محمد حسین هروقت می رفتیم حمام، آواز میخواندیم بابایی هم آواز میخواند.
توی مدرسه هم که آمادگی بودیم، من عضو گروه سرود شدم، خودم تنهایی نهها، با سه تا، پنج تا بچۀ دیگر محمد حسین هم نبود. اولش بود؛ ولی هی غلط غلوط خواند و مسخره بازی درآورد، خاله همبهش گفت: «اصلاً تو دیگه نمیخواد بیای توی گروه سرود.
محمد حسین هم اصلاً گریه نکرد، ناراحت هم نشد، شانهاش را انداخت بالا و گفت: «انگار تحفهس!»
خاله معلم یکدفعهای دستش را گذاشت روی چانهاش و گفت: «اِه، محمد حسین این حرف رو از کی یاد گرفتی؟»
محمد حسین هم گفت: «از هیچ کی، از یک کلاس پنجمی.»
بعد هم رفت پیش بچههایی که بلد
نبودند، آواز بخوانند. ما توی سالن مدرسه
هی تمرین کردیم تا خوب خوب بخوانیم.
پویا هم بود، آرش هم بود. آن روزی که
توی مدرسه جشن بود، خالهها همۀ
بچه ها را بردند توی سالن. ما هم رفتیم،
رفتیم پشتپرده.همه نشستند رویصندلی، یک بچۀبزرگ قرآن خواند، هیکه میخواند ما هم میگفتیم: «الله،الله.»
بعد که قرآن خواندن تمام شد، یکآقاههرفت برایبچه ها حرف زد و آنوقت نوبت ما شد که برویم آواز بخوانیم،پشت پرده خاله مارابه صف کرد؛ من و آرش جلو ایستادیم وپویا و دوتای دیگر هم پشت سر من و آرش ایستادند. یکدفعهای پرده رفت عقب، یک عالمۀ زیاد بچه توی سالن بود، همۀ خاله معلمها هم بودند، یکدفعهای دستهای من لرزیدند، پاهایم
[[page 15]]
انتهای پیام /*