
ولی ما خندهمان بیشترتر شد، و نمیتوانستیم آواز بخوانیم. بچههای توی سالـن هم داشتند میخندیدند، پویـا همـۀ سـرود را خودش تنهایی خواند و همه خندیدند. بعد پرده را کشیدند.
خاله معلم کلی زیاد عصبانی بود و هی میگفت: «آبـروی منو بردید، همه چی خراب شد.»
آرش گفت: «خراب نشد که، همه خندیدند، خوششون اومد.»
خاله گفت: «آره، خوششون اومد، اونا به خرابکاری شما خندیدن.»
بعدش هم فقط به پویا آفرین گفت. همهاش تقصیر این محمد حسین بود که قورباغه شد.
کرد. من نمیخواستم بهش نگاه کنم. محمد حسین با انگشت دو تا دستش، دهنش را کشید و بعد چشمش را هم کشید پایین، قیاقهاش خندهدار خندهدار شد، مثل قورباغه شد. من خیلی خندهام گرفت. دستـم را گرفتم دم دهنم که صدای خندهام زیاد نشـود. آرش هم خندهاش گرفت. چند تا بچـۀ دیگر هم مسخره بازی درآوردند، من و آرش دیگر نتوانستیم آواز بخوانیم، هی خندهمان میآمد. دو تا بچۀ دیگر هم کـه پشت سر ما بودند، داشتند میخندیدند، آنها هم نتـوانستنـد سرود بخوانند، فقط پویا بود که داشت خودش تنهایی سرود میخواند.
خاله معلم هی از پشت پرده، میزد روی دستش و هی میگفت: «هیس! هیس بچهها! تو رو خدا خرابکاری نکنید.»
[[page 16]]
انتهای پیام /*