
میمو قهر کرد و رویش را به طرف شیشه برگرداند. عمو زحمتکش گفت:
«کجا میخواهید برید خاله؟»
خاله میمون گفت: «میخوایم بریم نارگیل بچینیم.»
عمو زحمتکش گفت: «راستی از ننه کلاغه چه خبر؟چند روزه ندیدمش.»
خاله میمون گفت: «خوبه،حالش خوبه.»
همان طور که آنها حرف میزدند، دوباره میمو بلند شد و دستش را دور
صندلی آقا خرسه انداخت و سرش را دم گوش آقاخرسه برد و گفت: «چرا
خُرخُر رو نیاوردی؟»
آقاخرسه گفت: «ما داریم کار میکنیم، بازی که نمیکنیم.»
میمو دوباره دستش را طرف فرمان برد.آقا خرسه گفت:
«داری اذیت میکنی میموها.»
میمو خودش را از صندلی کشید بالا و یکدفعه دستش را روی بوق
گذاشت.تا صدای بلند بوق توی جنگل پیچید،آقا خرسه هول شد و فرمان را
پیچاند و پایش را گذاشت روی ترمز ماشین که قیژ ترمز کرد،میمو با سر رفت
تو شیشه خاله میمون جبغ کشید: «وای بچهام.»
عمو زحمتکش گفت: «ای دادِ بیداد.»
آقا خرسه هم از ترس ول شد روی صندلی و نتوانست تکان بخورد.
عمو زحمتکش تندی میمو را بغل کرد. سر می-مو شکسته بود و جیغ و
داد راه انداخته بود و گریه میکرد.
عمو زحمتکش زود پیاده شد و جعبۀ کمکهای اولیه را درآورد و سر میمو را
بست. خاله میمون از بس ترسیده بود، رنگش زردِ زرد شده بود و نمیتوانست
حرف بزند.
همان موقع ننه کلاغه که صدای بوق و ترمز را شنیده بود،خودش را به آنها
رساند و کمی آب توی صورت خاله میمون پاشید و ماجرا را پرسید.آقا خرسه که حالش
بهتر شده بود،همه چیز را تعریف کرد.ننه کلاغه گفت: «عمو زحمتکش،شما خوب میدونید موقع رانندگی نباید با
راننده حرف زد،حواسش پرت میشه،به خصوص که تازه کار هم باشه.»
آقاخرسه با اخم به ننه کلاغه نگاه کرد؛ اما حرفی نزد.ننه کلاغه به میمو گفت: «قول بده که دیگه حواس رانندهرو
پرت نکنی.»
میمو در حالی که بغل خاله میمون میرفت،گفت: «من دیگه اصلاً سوار ماشین نمیشم، ماشین بده.»
ننه کلاغه خندید و گفت: «نه عزیزم،ماشین بد نیست.اتفاقاً خیلی هم خوبه و به درد میخوره.این ما هستیم که
بلد نیستیم خوب از اون استفاده کنیم.»
خاله میمون هم که از خیر نارگیل کندن گذشته بود،میمو را بغل کرد و از آنهاخداحافظی کرد و پیاده به خانه برگشت.
[[page 29]]
انتهای پیام /*