
کند،او را بردند و پسرش را به جایش آوردند. پسری که زیر چتر
حمایت آمریکاست.»
رییس دادگاه،از جایش بلند شد.داد زد: «خفه شو مردک!»
و سرهنگ غفاری، سعی کرد حسین را سر جایش بنشاند. اما
حسین ننشست. میدانست که دیگر از زندان رهایی نخواهد
یافت و نمیخواست حرفهایش ناگفته بمانند.
«شما میتوانید به من بگویید خفه شو! حتی میتوانید به
راحتی خفهام کنید! اما چیزهایی را که گفتم،عین حقیقت است
و من خفه بشوم یا نشوم، حقیقت تغییر نخواهد کرد.»
مدتی،جوّ جلسه به هم ریخت. بعد رییس دادگاه دوباره با
چکش بر میزش کوبید و همه را آرام کرد.
-ادامه بدهید آقای دادستان!
دادستان گفت: «آقای غفاری! شما متهم هستید به تماس
با خرابکاران...»
حسین دوباره از جایش بلند شد.
«خرابکاران؟! منظورتان از خربکاران چیست؟شما چه طور
جرأت میکنید عدهای را که برای نجات این کشور به پا خاستهاند،
خرابکار بنامید؟آیا علما و روحانیون خراب کار هستند یا مردمی
که از ظلم و جور شما به ستوه آمدهاند؟»
سرهنگ غفاری،خودش را رساند بغل گوش حسین.گفت:
«آقای غفاری!چرا دارید همه چیز را خراب میکنید؟ انگار اینجا را
با محّل سخنرانی،اشتباه گرفتهاید. من ناسلامتی وکیل شما
هستم. اقَلاً به من هم اجازۀ صحبت کردن بدهید.»حسین
بیآن که به حرفهای او توّجهی بکند، نشست سر جایش.
نفسنفس میزد و عصبانی بود.
سرهنگ غفاری، اجازۀ صحبت گرفت و شروع کرد به دفاع
از حسین.
«آقای رییس! شما خودتان میبینید که متهّم چه وضعیتی
داد.سنّی از ایشان گذشته، پیرمرد هستند. شما مطمئن باشید،
ایشان از کارهایی که کرده و از حرفهایی که الان زد، قصد
سویی نداشته و ندارد.میبینید که! او نیاز به کمک دارد. پیرمردی
است که احتیاج به بخششِ...»
حسین حرف او را برید.
«بنشینید سر جایتان آقای وکیل! این حرفهای بیهوده
چیست که میگویید؟ منظورتان چیست؟ میخواهید بگویید که
من ندانسته عمل کردهام یا حرف میزنم؟ نه خیر آقا! من با
آگاهی و شناخت، قدم در این راه گذاشتهام. من برای دفاع از
شیوۀ حسینبن علی(ع) به این راه آمدهام. به من میگویید
پیرمرد؟ پیرمرد خودتان هستید. من هیچ اشتباهی مرتکب
نشدهام. چه کاری کردهام که نیازمند بخشش باشم؟ من راهی را
رفتهام که به آن ایمان کامل دارم. آیا مخالف نوکری بیگانگان
بودن،اشتباه است؟ آیا مخالفت با بیبند و باری زنان،که اسم آن را
گذاشتهاید آزادی، اشتباه است؟ آیا مخالفت با حکومت فاسد،
اشتباه است؟ آیا مخالفت با مجلس غیرقانونی، اشتباه است؟
کجای مصوّبات مجلس شما را علماء تایید کردهاند؟ اصلاً رفتار
شما با علماء درست است؟ مجتهدی مثل آیتالله العظمی خمینی را
به تبعید فرستادهاید واینجا برای من یک دادگاه فرمایشی تشکیل
دادهاید که مثلاً ادای اجرای عدالت را در بیاورید؟...»
رییس دادگاه پی در پی با چکش برمیز میکوبید، اما وقتی
نتیجهای نگرفت،به پاسبانها اشاره کرد که به سوی حسین
بروند و او را ساکت کنند. پاسبانها به زحمت، حسین را نشاندند
سر جایش. از بس داد زده بود، رگهای گردنش ور آمده بود.
سرهنگ غفاری گفت: «همه چیز را به هم ریختی
آقای غفاری! اصلاً معلوم نیست تو برای محاکمه شدن آمادهای
یا برای محاکمه کردن؟ مگر نمیخواهی از اینجا بیرون بروی؟»
حسین گفت: «کار من تمام است.دیگر چرا خودم را خوار
بکنم.زندگی با ذلّت،مفت هم نمیارزد. بیرون هم هیچ خبری
نیست. برای امثال من، آنجا هم زندان است؛ منتها کمی بزرگتر.»
شنبه 7دی سالروز شهادت آیتالله حسین غفاری
از یاران فداکار امام،به دست ساواک شاه است.
یادش را گرامی میداریم.
[[page 25]]
انتهای پیام /*