
آقا خرسه بالای سر خُرخُر نشسته بود گریه میکرد. بعد از مدتی ننه کلاغه و
خاله میمون و خانم قورباغه و سنجاب و آقا خرگوشه از راه رسیدند. عمو زحمتکش
هم دوان دوان و نفس نفس زنان خود را به آنها رساند. خاله میمون،
میمو را فرستاد تا آب بیاورد. ننه کلاغه گفت: «ضربه به
سرش خورده.»
میمو آب آورد و پاشیدند توی صورت خُرخُر.
عموزحمتکش که به شدت ناراحت و عصبی بود، گفت:
«چطوری این اتفاق افتاد، چی شد؟»
آقا خرسه که حالش اصلاً خوب نبود، با لکنت گفت:
«دیدی چه خاکی به سرم شد... اصلاً نمیدونم چی شد،
یک وقت نگاه کردم، دیدم این سنجابه وسط خیابونه، پامو
که گذاشتم رو ترمز، خُرخُر رفت تو شیشه.»
عمو زحمتکش گفت: «مگه کمربندش رو نبسته
بود؟»
آقا خرسه گفت: «شلوار خُرخُر کش داره،کمربند
نداره که.»
ننه کلاغه گفت: «آقا خرسه،عموزحمتکش شلوار خُرخُر رو نمیگه که.کمربند صندلی رو میگه.
هر کس که روی صندلی جلو میشینه، باید کمربند ببنده،تا این جور موقعها اتفاقی براش نیفته.»
میمو دوید و رفت توی ماشین عم زحمتکش و گفت: «کمربند کو؟»
ننه کلاغه بال زد و رفت روی صندلی و با نوکش کمربند را گرفت و نشان داد و گفت: «اگه خرخر
کمربندش رو بسته بود با سر نمیرفت تو شیشه.»
خُرخُر چشمش را باز کرد و به درختان بالای سرش و به حیوانهایی که دور و برش بودند،نگاه کرد. آقا خرسه گفت:
« خُرخُر،پسرم حالت خوبه؟»
خُرخُر نگاهی به آقا خرسه انداخت و گفت: «آی سرم... من کیام؟ اینجا کجاست؟ شما کی هستید؟»
آقا خرسه گفت: «منم خُرخُر،من باباتم.»
خرخر با ناله گفت: «من نمیشناسمتون ... من کیام؟»
عمو زحمتکش گفت: «بیچاره شدیم،دچار فراموشی شده.»
ننه کلاغه گفت: «فوری باید ببریمش دامپزشکی.حتماً به خاطر ضربهای که به سرش خورده،حافظهاش رو از
دست داده.»
بعد آقا خرسه با عجله خرخر را بغل کرد و توی ماشین گذاشت و با عمو زحمتکش وننه کلاغه راهی دامپزشکی شدند.
ادامه دارد
[[page 29]]
انتهای پیام /*