
قصه پنجاهم
داستانهای یک قل، دو قل
محمد حسین کلک
طاهره ایبد
قسمت دوم
قسمت دوم
من که مریض شده بودم، زیاد زیاد دیگر دلم نمیخواست هیچی بخورم. ماکارونی هم نمیخواستم. دهنم ایـن قـدر بد مزه بوده، زیاد زیاد. من فقط دلم میخواست بخوابم؛ ولی این محمدحسین خیلی اذیت میکرد. تا مامانی از اتاق رفت بیرون، محمد حسین آمد پیش من و گفت: «منـم فردا نمیروم مدرسه، جان جان.»
من بیحال گفتم: «تو که مریض نیستی»
محمد حسین گفت: «هستم»
گفتم: «نه خیر نیستی. حالت خوب خوبه.»
محمد حسین گفـت: «نـه خیر مریضـم، اگـر هـم مریض نباشم، مریض میشم.»
گفتم: «من می خوام بخوابم، برو.»
محمد حسین گفت: «حالا یک مریضی شده، هی خودش رو لوس میکنه.»
من خودم را لوس نمیکردم، راستـی راستـی خوابـم میآمد. گریهام گرفت. به زور به زور مامانی را صدا کردم. نشنید. چند بار دیگر هم صدا کردم. آمد و گفت: «چی شده؟»
گفتم: «این محمد حسین هی منو اذیت میکنه.»
محمد حسین شانهاش را انداخت بالا. اخم کرد و گفـت: «من که کاریش ندارم، هی لوس میشه.»
مامانی آمد و دست محمد حسین را گرفت و گفت: «اصلا چرا اومدی رو تخت محمد مهدی، نباید نزدیکش بری؛ و گرنه تو هم مریض میشی.»
محمد حسین بلند شد. مامانی گفت: «بیا بیرون، بگذار استراحت کنه.»
محمد حسین بار دوباره رفت سر اسباب بازیها و گفت: «من که کاری ندارم، میخوام بازی کنم.»
طاهره ایبد
تا مامانی رفت، محمد حسین دوباره دویدوآمد رویتخت من و گفت: «بگذار منم پیش تو بخوابم»
با دستم پولش هلش دادم و گفتم: «مگه مامانی نگفت تو
هم مریض میشی، نباید
پیش من بیای.»
محمد حسین گفت:
«خب منم میخوام مریض بشم که نرم مدرسه.»
گفتم: «من به مامانی میگم.»
محمد حسین بغل دستم دراز کشید
و گفت: «اگه به مامانی نگی، اون آب نبات گرده رو میدم بهت.»
گفتم: «نمیخوام.»
اصلاً اصلاً دلم خوردنی نمیخواست، محمد حسین گفت: «خب، الان بده.»
محمد حسین رفت تیلهاش را آورد و داد به من. بعد هم پیش من خوابیدکه مریض بشود و سرش درد بگیرد، گلویش هم درد بگیرد. به خیالش مریضی خوب بود.
من تیله را یواشکی که محمد حسین نفهمد و برش دارد، گذاشتم زیر بالشم و دیگر خوابم برد.
یک موقعی که بیدار شدم ، دیدم مامانی دارد حسابی این محمد حسین را دعوا میکندکه چراپیش من خوابیده است. محمد حسین گفت: «میخواستم تنها نباشه.»
مامانی گفت: «آره، میخواستی تنها نباشه،رفتی پیشش
[[page 14]]
انتهای پیام /*