
در دلم غم آمد:
مثل برفی بارید!
و دلم غمگین شد
چشمم امّا خندید!
چون که فکری چون گل
زد شکوفه، در من!
نقشهای را چیدم:
«برف پارو کردن!»
زود رفتم بیرون
پارویی آوردم!
صبح تا شب، آن روز
برف پارو کردم!
شب که شد، در جیبم
هشتصد تومان بود!
دستهایم آن شب
پر ز بوی نان بود!
[[page 9]]
انتهای پیام /*