
- مگه من چِه مِه؟
خیلی هم دلت بخواد مادر
یه آژان باشی!
خانوم بزرگ با زرنگی
خاصی گفت:
بله، برای یه مادر
افتخاره، که پسرش حافظ
مال و جان مردم باشه. امّا
من دلم نمیخواد مثل مادر تو با سر لخت و بدون حجاب، توی
کوچهها راه برم...
آژان سبیلو با شنیدن این حرف، مثل فنر از جا پرید و داد زد:
- به مادر من توهین میکنی؟ اگه نمیدونی، بدون که مادر
من یک عمره نماز و روزه و قرآن خوندنش ترک نشده، هنوز
یه نامحرم نتونسته توی صورتش نگاه کنه...
خانوم بزرگ که منتظر شنیدن همین حرف بود، روبندهاش
را کنار زد و با مهربانی به صورت عصبانی او نگاه کرد و گفت:
- الهی خیر ببینی پسرم، من که مطمئن بودم مادر ایرانی،
بیحجاب نمیشه. خیلی هم خوشحالم که مادرت مسلمون و
با حجابه. پس چرا به حجاب مردم ایراد میگیری؟دلت میخواد
کسی توی کوچه، دست رو مادرت بلند کنه و
چادرش رو برداره؟
آژان، نگاهش را از نگاه خانوم بزرگ برداشت
و روی زمین انداخت. انگار خجالت کشیده بود.
خانوم بزرگ ادامه داد:
پس چرا ساکتی؟ اگه میخوای من حجابمو بردارم، همین
الان برو و مادرت رو بردار بدون حجاب بیار توخیابون.
برو دیگه، چرا معطّلی؟
آژان به منّ و من افتاده بود. در حالی که با ترس به
اطرافش نگاه میکرد، گفت:
- حق با شماس مادر، من هم میدونم. امّا چه کنم
که دستور دارم با حجاب برخورد کنم. اگه نکنم، پدرمو در
میارن!
حالا هم اگه یکی از همکارانم سر برسه و ببینه که
من با شما کاری ندارم، بیچاره میشم...
خانوم بزرگ دوباره روبندهاش را انداخت و گفت:
- توکلّت به خدا باشه پسرم، اگه خدا ببینه که تو به
یه زن باحجاب کمک کردی، از تو راضی میشه. رضایت
خدا بهتره یا رضا خان قلدر؟
خانوم بزرگ این را گفت و به طرف حمّام به راه افتاد.
اشک در چشم آژان حلقه زده بود.
روبنده:پوششی برای صورت که در قدیم، زنان ایرانیازآن استفاده
میکردند.
هشتی: قسمتی ازخانههای قدیمی که مثل یک دالان، در ورودی
را از حیاط جدا میکرد.
مطبخ: آشپزخانه.
آژان: پاسبان
اجنبی: بیگانه، خارجی.
اگر به تقویم نگاه کنی، 17 دی سالروز اجرای
طرح استعماری «کشف حجاب» به دست
رضاخان است.
سالها پیش در این روز؛ شاه پهلوی به دستور
کشورهای خارجی، حجاب اسلامی را برای زنان
ایرانی ممنوع کرد. این توطئه آن قدر علنی و رسوا
بود که خیلی زود به دست زنان مسلمان ایرانی
با شکست روبه رو شد.
[[page 11]]
انتهای پیام /*