
قورقوری داد زد: «آی دست نزن، دست نزن.»
ننه کلاغه گفت: «واه، ننه جون بگذار ببینم چی
شده.»
بعد یکی یکی دست و پا و کمر قورقوری را
نگاه کرد و گفت: «واه ننه تو که چیزیات نیست،
فقط یک کمی پات خراشیده.»
قورقوری داد زد: «همین دیگه. آی پام
خراشیده، میسوزه.»
ننه کلاغه گفت: «پاشو بیخودی ننۀ
بیچارهات رو نترسون، ببین چه حالی داره، رنگ
سبزش، شده زرد زرد»
بعد نگاهی به خانم قورباغه انداخت که
داشت از درد به خودش میپیچید. ننه کلاغه
جلو رفت و گفت: «ننه، چته؟»
خانم قورباغه به دستش اشاره کرد.
ننه کلاغه جلو رفت و نگاهی به دست چپ او انداخت
وگفت: «گمونم دستت در رفته. باید بریم پیش خاله
میمون تا دستت رو جا بندازه.»
ننه کلاغه دست دیگر خانم قورباغه را گرفت و به قورقوری
هم تشر زد که بلند شود و بعد راه افتادند.
بین راه، ننه کلاغه گفت: «خانم قورباغه، شما که میدونید خیابون
خطرناکه، برای چی توی خیابون راه میرفتید؟»
خانم قورباغه همان طور که ناله میکرد، گفت: «آخه خیابان صافه، راه رفتن
توش راحتتره، میخواستم زودتر به برکۀ پایین برسم.»
ننه کلاغه گفت: «این جوری فایدهای نداره، باید یک فکری واسۀ این خیابون
کرد. بچهها که به حرف گوش نمیدن هیچ، بزرگا هم رعایت نمیکنن.»
به خانۀ خاله میمون که رسیدند، میمو دوید و مادرش را خبر کرد. خاله میمون
هم زود آمد و دست خانم قورباغه را جا انداختو وقتی ماجرا را شنید، به ننهکلاغه
گفت: «ببینم، نمیشه یک خیابون هم برای حیوونای جنگل درست کرد که دیگه
هی نرن تو خیابون ماشینها؟»
ننه کلاغه گفت: «منظورت پیادهروئه که تو شهر هم هست؟.... منم داشتم
به همون فکر میکردم. اما این جوری جنگل ما دیگه جنگل نمیشه.»
خاله میمون گفت: «چاره چیه؟»
ننه کلاغه گفت: «باید همه رو خبر کنیم و یک راهی پیدا کنیم.»
خاله میمون با یک علف بلند دست خانم قورباغه را بست و انداخت دور گردنش
و به او شیرۀ نارگیلخوراند و رفت تو فکر جنگلشان که حالا شده بود جنگل پردردسر.
[[page 29]]
انتهای پیام /*