
کورید، نمیبینید که چراغ قرمزه.» می مو گفت: «نه خیر اصلاً
هم کور نیستیم. دیدیم که چراغ قرمزه. چراغ قرمز چه ربطی
داره به این که ما بیایم تو خیابون یا نیایم.» خُرخُر رفت
جلو و با مشت کوبید روی ماشین و گفت: «یک ماشین
زشت داره، هی پز میده.» خور خور دوید و رفت نزدیک
پسر آقا خرسه و گفت: «چی کار میکنی؟ میخوای بیشتر
عصبانی بشه.» راننده گفت:
«ببینم مامان، باباتون به
شما یاد ندادن که وقتی چراغ
عابر پیاده قرمزه، نرید تو
خیابون؟» قورقوری گفت:
«من به مامانم میگم
که گفتی مامان،
باباتون هیچی
یادتون ندادن.»
می موگفت: «اصلا ما
هر وقت که دلمون بخواد از این ور خیابون،
میریم اون ور خیابون، به هیچ کس هم مربوط نیست.» راننده که حسابی از دست بچهها عصبانی
شده بود، با پشت دست عرقش را پاک کرد و کمر شلوارش را کشید بالا و گفت: «خیلی خب، هر وقت
دوست داشتید رد بشید، ولی اگه ماشین بهتون زد و دست و پاتون شکست، هی گریه وزاری نکنید.»
بعد هم رفت که سوار ماشینش بشود. خورخور به می مو گفت: «باید ازش معذرت خواهی کنیم.»
قورقوری پرید بالا و گفت: «برای چی؟ چون میخواست با ماشین مارو بزنه» همان موقع ننه کلاغه
که از آن طرف رد میشد، چشمش افتاد به بچهها که کنار چهارراه ایستاده بودند. دلش شور افتاد
و بال زد و بال زد و آمد پایین و روی ماشین نشست و در حالی که نفس نفس میزد،گفت: «بچهها،
شما اینجا چه کار میکنید؟ چرا این قدر از خونه دور شدید؟» بچهها هیچی نگفتند. راننده که هنوز
سوار نشده بود؛ گفت: «سلام ننه کلاغه. خوب شد اومدی، این بچهها اعصاب منو خرد کردن.»
ننه کلاغه گفت: «برای چی؟» راننده ماجرا را برای ننه کلاغه تعریف کرد. ننه کلاغه به بچهها
گفت: «شما دو تا کار بد کردید، اول این که این قدر از خونه دور شدید، دوم هم اینکه وقتی چراغ
عابر پیاده قرمز بوده، میخواستید از خیابون رد بشید.» می مو گفت: «ما که نمیدونستیم؛ این چراغه،
چراغ ماست.» ننه کلاغه گفت: «یادتون باشه، چراغی که فقط سبز و قرمز میشه و دور رنگه، مال
عابر پیادهاس. و وقتی که سبز میشه، شما میتونید ازخیابون رد بشید.» بعد بچهها از راننده
عذرخواهی کردند و به خانه برگشتند.
[[page 29]]
انتهای پیام /*