
شهر دوست
خیابان و بچه های درد سر ساز
(قسمت اول)
یلدا شرقی
جنگل پر دردسر
قصه شانزدهم
خاله میمون همه را خبر کرده بود تا برای جلسه دور هم
جمع شوند. ننهکلاغه رئیس جلسه بود، آقاخرسه و آقاخرگوشه
و خانم قورباغه هم آمده بودند، سنجاب هم که تازگیها به آن
قسمت جنگل آمده بود، توی جلسه حاضر بود. بچهها هیچ
کدام نبودند. ننه کلاغه روی یک شاخه ایستاد تا همه او را
ببینند و بعد گفت: «من از شما خواستم بیایید اینجا تا دربارۀ
خیابان و بچهها تصمیم بگیریم. چه ما بخواهیم چه نخواهیم،
خیابان آمده توی جنگل، هیچ کاری هم نمیشه کرد، اما این
بچههای شیطون و حتی بعضی از آدم بزرگها که مقررات رو
رعایت نمیکنند، ممکنه که باعث بشن اتفاقهای ناجوری
بیفته.»
خانم قورباغه گفت: «به نظر من بهتره که خیابان رو از
تو جنگل برداریم و ببریم.»
خاله میمون گفت: «وا، چه حرفا، مگه میشه؟»
آقا خرسه کلّهاش را خاراند و گفت: «اگه خیابان رو ببرید،
من کجا رانندگی کنم؟»
همان موقع صدایی به گوش همه رسید، یک نفر از آن
دورها داشت ننه کلاغه را صدا میزد. همه برگشتند و آن طرف
را نگاه کردند. ننه کلاغه چشمش خوب نمیدید، نفهمید
کیست. آقا خرگوشه گفت: «انگار عمو زحمتکشه. داره میآد
اینجا. چند نفر دیگه هم پشت سرش هستن.»
همه ساکت شدند و آن طرف را نگاه کردند که عمو
زحمتکش میآمد. بچهها هم پشت سر عمو زحمتکش بودند.
عمو زحمتکش نفس نفس زنان آمد و سلام کرد. بچهها هم
یکی یکی سلام کردند و چشم دوختند به عمو زحمتکش که
اوقاتش خیلی تلخ بود.
ننه کلاغه گفت: «چی شده، چرا ناراحتی؟»
آقا خرسه به عمو زحمتکش تعارف کرد روی سنگ بزرگ
بنشیند. عمو زحمتکش نشست وگفت «آخی! .... خسته شدم،
ذلّه شدم.»
آقا خرگوشه گفت: «چیزی شده؟»
بچهها برّ و برّ عمو زحمتکش را نگاه میکردند. عمو گفت:
«دیگه میخواستید چی بشه؟»
بعد با دستش به بچهها اشاره کرد و گفت: «اینا دیگه برای
[[page 30]]
انتهای پیام /*