
من اعصاب نگذاشتن.»
قورقوری پرید بغل مامانش و
گفت: «مامان، اعصاب چیه؟»
خانم قورباغه گفت: «هیس
س!»
خاله میمون گفت: «چی کار
کردن؟»
همۀ بچّهها با هم گفتند: «ما هیچ
کاری نکردیم.»
عمو زحمتکش گفت: «آره هیچ کاری نکردن، فقط هر
چی چوب و سنگ پیدا کردن، آوردن و ریختن تو خیابان.»
ننه کلاغه گفت: «ای وای، خدا مرگم بده،
واسه چی این کارو کردین؟»
میمو گفت: «خب ما میخواستیم
نصف خیابان مال ما باشه، نصفش هم مال
ماشینا. این که بد نیست.»
آقاخرگوشه گفت: «نمیشه که بشه، باید
زودتر یک فکری کرد.»
سنجاب که تا آن موقع ساکت نشسته
بود، گفت: «ببخشید، من میخوام یک
چیزی بگم.»
ننه کلاغه گفت: «بفرمایید.»
سنجاب گفت: «چطوره که از خود بچهها
بپرسم چی کار کنیم که اتفاق بدی براشون
نیفته و اونا زیاد دور و بر خیابان نپلکند؟»
بچهها تندی گفتند: «خیلی خوبه، از ما
بپرسین.»
عمو زحمتکش خندهاش گرفت؛ اما جلو خندهاش را
گرفت. آقا خرسه گفت: «خب فکر بدی نیست، ضرر نداره ...
خب بگید ببینیم ما چی کار کنیم که شما این قدر دردسر
درست نکنید و دست به کارهای خطرناک نزنید.»
بچهها همه با هم شروع کردند به حرف زدن و پیشنهاد
دادن. اصلا معلوم نبودکی چه میگوید.
ننه کلاغه داد زد: «ساکت! ساکت باشید، این جوری که
نمیشه فهمید شما چی میگید، یکی یکی حرف بزنید.»
همۀ بچهها ساکت شدند. ننه کلاغه گفت: «خبقورقوری
تو بگو ببینم.»
قورقوری گفت: «بهتره که ... بهتره که اصلاً نگذاریم
ماشین بیاد تو خیابان تا ما بتونیم راحت بازی کنیم.»
خُرخُر گفت: «آره راست میگه.»
آقا خرگوشه گفت: «مگه میشه؟ مگه خیابان رو کشیدن
که شما توش بازی کنید؟»
میمو گفت: «خب یک خیابان هم برای بازی درست
کنن.»
خورخور پسر آقا خرگوشه گفت: «اصلاً یکی پلیس بشه،
من پلیس بازی خیلی دوست دارم.»
همه به هم نگاه کردند. ننه کلاغه گفت: «فکر بدی
نیست.»
خانم قورباغه گفت: «چی؟ این که پلیس بازی کنیم؟»
ننه کلاغه گفت: «نه خیر، منظورم اینه که ما هم باید
یک پلیس داشته باشیم تا مواظب همه چیز باشد.»
سنجاب گفت: «من که موافقم. اگه پلیس داشته باشیم،
خیابان جنگل هم نظم پیدا میکنه.»
خاله میمون گفت: «ولی کی پلیس بشه؟»
خور خور گفت: «من! من، پلیس میشم.»
عمو زحمتکش گفت: «مگه میخواهیم بازی کنیم.
پلیس باید کسی باشه که با مقررات آشنا باشه و همه چیزرو
بدونه.»
می مو گفت: «پس ننه کلاغه بشه آقا پلیسه.»
همه زدند زیر خنده. ننه کلاغه از بس خندهاش گرفته بود،
اصلا نمیتوانست حرف بزند.
عمو زحمتکش گفت: «باید یک نفرو آموزش بدیم.»
همه گفتند: «کی؟»
خاله میمون گفت: «شاید آقا خرسه بد نباشه.»
همه به آقا خرسه نگاه کردند. خُرخُر پرید بالا و پرید
پایین و گفت: «آخ جون! بابام پلیس میشه.»
همه ساکت بودند و فقط خُرخُر بود که سر و صدا راه
انداخته بود. همه داشتند فکر میکردند که آقا خرسه بهدرد
این کار میخورد یا نه.
ادامه دارد
[[page 31]]
انتهای پیام /*