
قصة دوست
عمه آدا و پرندههایش
نویسنده: جیووانی روداری
مترجم: نیکی خوگر
عمه آدا که پیر شد، به خانه سالمندان رفت و در اتاقی که سه تخت داشت با دو خانم دیگر که مثل او پیر بودند، زندگی می کرد. عمه آدای پیر، صندلیاش را کنار پنجره میگذاشت و یک تکه نان سوخاری خشک را کنار پنجره ریزریز میکرد. آن دو تا پیرزن غرغر میکردند که «این جوری می کنی ، مورچه می آید سراغمان!»
امّا از توی باغی که خانة سالمندان در آن قرار داشت یک پرنده پرواز کرد و آمد کنار پنجره و تکه نان را برداشت و با اشتهای تمام خورد و دوباره از آنجا پرواز کرد.
دوتا پیرزن میگفتند: «خوب حالا که چی! چی گیرت آمد؟همه را برداشت و پرواز کرد . مثل بچههایمان که در این دنیای بزرگ می چرخند و اصلاً به ما فکر نمی کنند که کجائیم و چهکار می کنیم. » ولی عمه آدا اصلاً ناراحت نشد و اهمیت نداد و هر روز صبح تکههای نان سوخاری را پشت پنجره میریخت و آن پرنده هم دقیقاً سر ساعت میآمد و آن را می خورد همه را بر می داشت . درست مثل یک مهمان رفتار می کرد که برای نهار دعوت شده است و اگر یک بار باد می وزید و تکههای نان را با خودش می برد باید می دیدیدکه چقدر این پرنده عصبانی می شد.بعد از چند هفته پرنده بچه هایش را هم با خودش آورده بود. چون یک لانه ساخته بود و چهارتا بچه دنیا آورده بو د و حالا با حرص زیاد تکههای نان عمه آدا را برمیداشتند.
[[page 28]]
انتهای پیام /*