شعر دوست
اشک و آب
افشین علاء
مثل باد، بیپروا
در شتاب بودی تو
سوی نهر میرفتی
فکر آب بودی تو
خشم در نگاه تو
بغض در گلویت بود
غرق خاک و خون میشد
هرکه پیش رویت بود
تا که پیش چشمانت
آب رود پیدا شد
خنده بر لبت رویید
اخم چهرهات وا شد
تشنه بودی و لب را
ذرّهای نکردی تر
از تو تشنهتر بودند
بچههای پیغمبر(ص)
[[page 10]]
انتهای پیام /*