مجله کودک 81 صفحه 29

کد : 109703 | تاریخ : 11/02/1382

- آقای کلر که مرد قد کوتاه و چاقی بود ، تایید کرد:«بله!» - پریشب در خیابان «زه ویزن: کسی با یک ماشین تصادف کرده و شما مظنون هستید. - آقای کلر، هیجان زده با حرکت دستش حرف را رد کرد و گفت:«نه، نه ، آقای عزیز » و در حالیکه کله اش به شدت سرخ شده بود، فریاد زد: «شما اشتباهی نزد من آمده اید. موضوع زدن و فرار کردن و این چیزهاست!» - بازرس او را آرام کرد:«حالا، این قدر هنرمندانه هیجان زده نشوید، من فقط خیلی مودبانه پرسیدم، که دیروز چه ساعتی ماشینتان را پارک کردید؟» - کلر خشمگین جواب داد:«حدود ساعت بیست و دو» - بازرس با خونسردی باز هم پرسید: «پریشب چطور؟» - شاید باز هم در همان ساعت. ولی اگر فکر می کنید که من به خاطر یک گلگیر ماشین این بازی ها را در می آورم، به بیراهه رفته اید.نه،نه با خیال راحت به سراغ چند خانه آن طرف تر بروید. - بازرس پوزخند زد:«ممکن است شما سکته قلبی کنید! » - نفر سوم از طریق منشی خود باخبر شد. - آقای «لسه» با آغوش باز با عجله نزد بازرس آمد و پرسید: «شرکت لسه» چه خدمتی می تواند برای شما انجام دهد؟» - کسلر دست نمناک او را تکان داد: آقای «لسه» پریشب در خیابان «زه ویزن» کسی با یک ماشین تصادف کرده. متاسفانه ، مجرم هیچ کارت ویزیتی از خود به جا نگذاشته!» - آقای «لسه» مثل این که در تئاتر بازی می کند به سینه اش کوبید و غرغر کرد: «ولی آقای بازرس، به من می­آید که به ماشینی بزنم و فرار کنم؟ یک نوشیدنی میل دارید؟» - نه متشکرم، من فقط می خواهم بدانم که شما پریشب، چه موقع ماشینتان را به پارکینگ زیرزمین برده اید؟ - پریشب؟ ... صبر کنید... فکر کنم حدود ساعت بیست و سه بود. ولی مطمئناً با کسی تصادف نکردم! - تصادف؟ - لسه، وحشت زده شانه هایش را بالا انداخت وگفت:«شما این طورگفتید؟» - کسلر به نشانه منفی سر تکان داد:«موضوع مربوط به یک گلگیر است، آقای لسه.» - یک گلگیر؟آن را که می شود جور کرد. - من حتماً یک بار دیگر نزد شما می آیم. - بیست دقیقه بعد، او روی میز «اشمیت» دستیار بازرس، یادداشتی گذاشت! اسمی روی آن نوشته شده بود. - در آن میان غرغرکنان گفت:«این مجرم است. لطفاً اقدامات لازم را انجام دهید.ما درآینده در صورت امکان می خواهیم پایمان را از چنین ماجراهایی بیرون بکشیم. آخر ما که مأمور راهنمایی و رانندگی نیستیم.» - سوال: اسم چه کسی روی یادداشت نوشته شده بود؟ - پاسخ قصه ترجمه شماره گذشته: - پاسخ آقای کلر است. او چه طور می توانسته همه جزئیات پشت باجه را بداند؟ چون در طبقه سوم آن ساختمانی زندگی می کرد که بانک در آن جا بود. باور نکردنی است که آقای کلر بتواند همه گوشه های بانک را ببیند.

[[page 29]]

انتهای پیام /*