مجله کودک 82 صفحه 3

کد : 109713 | تاریخ : 18/02/1382

د مثل دوست وقتی بزرگ شدم... عبدالله امینی پور وقتی بزرگ شدم، یه میز تحریر برای یاسمین می خرم. تا دیگه مجبور نباشه، وقتی داداشش خوابه، درس بخوونه. آخه می دونین داداش یاسمین دفتر کتابارو پاره می کند. ولی خب یه مشکل هست.وقتی من بزرگ بشم، یاسمینم یه آدم بزرگه اون موقع میز تحریر می خواد چه کنه؟... وقتی بزرگ شدم، یک عروس خانوم و آقای داماد پیدا می کنم که فقط برای بچه ها کارت دعوت بفرستن و روی کارت دعوتاشون دیگه ننویسن، «از پذیرفتن اطفال معذوریم!» وقتی بزرگ شدم، یه عالم نمره بیست به بچه ها می دم تا دیگه هیچ مادری از دیدن نمره بد فرزندش ناراحت نشه! وقتی بزرگ شدم، یه کاری می کنم که دیگه مامان بزرگا به نوه هاشون نگن، «عزیزم دلم گرفته!» چه کاری؟ ... راستش هنوز نمی دونم چه کاری باید کرد تا مامان بزرگا دلشون نگیره. شاید بعداً فهمیدم وای خدای بزرگ! ... وقتی بزرگ شدم، چقدر کار دارم!

[[page 3]]

انتهای پیام /*