مجله کودک 82 صفحه 7

کد : 109717 | تاریخ : 18/02/1382

نیما پاسخ می دهد:«در خانواده ما همه حتی پدر و مادرم هم به طور داوطلبانه در یکی از کانونهای هلال احمر به عضویت در آمده اند.» می پرسم: چطور؟ می­گوید:«حدود دو سال پیش سیل، خانه مادربزرگ مرا که در یکی از روستاهای شرق استان گلستان زندگی می­کنند خراب کرد.اما به لطف خدا و با کمک امدادگران هلال احمر خود ایشان صحیح و سلامت ماندند و هنوز هم عمر دوباره خود را اول مدیون خدا و بعد هم امدادگران هلال احمر هستند. از همان زمان همه در خانه ما تصمیم گرفته اند تا عضو هلال احمر شوند. به این ترتیب اگر روزی کسی به کمکمان نیاز داشت، می­توانیم درست مانند امدادگرانی که به مادربزرگم کمک کردند، کمک کنیم تا هم خدا از ما راضی باشد و هم اینکه به نوعی به محبت آن روز امدادگران هلال احمر به مادربزرگم پاسخی داده باشیم.» از نیما می خواهم تا کمی از کلاسهای آموزشی داوطلبان حضور در هلال احمر برای ما تعریف کند. نیما می گوید: « در این کلاسها معمولاً به داوطبان حضور در بخشهای امدادی هلال احمر آموزش داده می شود که در مواقع ضروری بهترین و سریعترین راه کمک رسانی کدام است. به طور مثال آموزش کمکهای اولیه یکی از همین آموزشهاست که معمولاً اکثر داوطلبان حضور در کانونهای هلال احمر با آن آشنایی کامل دارند.» می پرسم: تا حالا شده که کسی به کمک شما نیاز پیدا کند و از طریق همین آموزشها به او کمک کنید؟ نیما با خنده می گوید:«توی مدرسه همه به من می گویند آقای دکتر! چونکه برای هر کسی در مدرسه مشکلی پیش بیاید یا مثلاً در ساعت ورزش یا زنگ تفریح به زمین بخورد و زخمی شود، همیشه سراغ اولین کسی که می آیند منم تا دست یا پایشان را پانسمان کنم.»

[[page 7]]

انتهای پیام /*