
نقره و هدیه ای سبز
بازنویسی متن: مژگان بابامرندی
مادر برای«نقره» هدیه خریده است، یک روسری زرد و قشنگ .
هدیه ای که نقره روزها پیش در مغازه مش رحیم دیده بود و چیزی نگفته بود . لابد مادر از برق چشم هایش فهمیده بود .
امّا، پولش را از کجا آورده بود؟
حالا نقره دلش می خواست او هم برای مادر هدیه ای بخرد، هدیه ای مثل . . . مثل آن گردنبند طلا، که همسایه شان در گردنش
داشت . اما نه، خیلی گران است . هدیه ای می خواهم ارزان،اما بزرگ، بزرگ تر از آن گردنبند . چیزی که فقط مال او باشد و هیچ کس دیگری نتواند آن را به او هدیه بدهد .
جنگل سبز است و پر از زندگی . . .
هدیه ای می خواهم سبز، مثل بهار .
[[page 14]]
انتهای پیام /*