مجله کودک 88 صفحه 9

کد : 109899 | تاریخ : 29/03/1382

بابا سکوتی کرد و از شوق سر را به آرامی تکان داد یک قطره اشکش بر زمین ریخت انگار یاد جبهه افتاد · · · با بغض سنگینی به من گفت: فرماندة من بود. این مرد گل بود. امّا مثل یک خار در چشم دشمن بود. این مرد · · · از سالهای دور، او را مردان میدان میشناسند او را بسیجیهای عاشق؛ او را شهیدان میشناسند · · · تنها نه در ایران، که نامش هم در فلسطین است و لبنان بشناس او را کودک من این مرد چمران است. چمران افشین علاء 6/3/82

[[page 9]]

انتهای پیام /*