
تصویر دوست
یک بچه با معرفت!
امیرمحمد لاجورد
نوشته: مژگان بابامرندی
بابا:«رهی ، رهی بیداری؟
روشنایی: «برو بردارت را بیدار کن.»
روشنایی: رهی ، بابا می خواهد کباب درست کند...
رهی: «خب، خب قلقلک نده.»
-: رهی، آجرها را با دقت بچنین!»
خوش به حالش، نگاه کن چه بی خیال تاب می خورد.
-: «رهی، تند تر باد بزن!»
روز جمعه چه خوب است .. بابا هم با ما ناهار میخورد.
روشنایی: «همین جا خوب است بروچند تا صندلی بیاور.»
-:«ناهار خوردن اینجا خیلی مزه می دهد. مواظب باش نشکند.»
تا بابا نیامده یک تکه گوجه بخورم.
چه داغ بود. سوختم.
پس کباب چی شد. ما منتظریم!
[[page 14]]
انتهای پیام /*